جملات خنده دار+عاشقانه+جالب و...
من نمی دونم اول هندزفری اختراع شد بعد گره کشف شد یا اول گره کشف شد بعد هندزفری ﻣﺎ ﺯ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﭼﺸﻢِ ﯾﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﮐﺘﺮ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﻗﺮص ضد ﺗﻮﻫﻢ ﺩﺍﺩ ﺧﺪﺍﺭﻭ ﺷﮑﺮ ﺍﻻﻥ ﺑﻬﺘﺮﯾﻢ دیدید این فیلمارو که بچه گم میشه وقتی پدر مادرش پیداش می کنن نیم ساعت تو بغل همدیگه گریه میکنن والا ما که بچه بودیم گم که میشدیم بعد از اینکه پیدامون میکردن نیم ساعت کتک می خوردیم آدم باس یه رفیق داشته باشه شبای امتحان بزنگه بهش بگه : چند صفحه خوندی؟ اونم بگه :چیووووو؟ تا یه کم دلش گرم شه شما یادتون نمیاد یه مسترابایی بود به صورت ذوزنقه خودش اینجا بود سوراخش نزدیک هسته کره زمین ! لامصب تونل وحشتی بود واسه خودش اﺻﻼ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺗﻮﻫﻴﻦ ﺑﻪ ﺷﻌﻮﺭ ﺍﺳﺖ ! ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺷﮏ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﺗﻮ ﭼﻴﺰﯼ ﺍﺯ ﺩﺭﺱ ﻓﻬﻤﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﯽ البته این نتیجه رو بعد از اینکه جواب امتحانام اومد کشف کردم فکرشو کن ، دغدغه زندگی دخترا رنگ ناخوناشونه اونوقت من میخوام برم بیرون فقط چک میکنم خشتکم پاره نباشه یه وقت ﮐﻨﺎﺭﻡ هستی و ﺍﻣﺎ ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮓ ﻣﯿﺸﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺷﺎﻋﺮ این بوده که ﮐﻼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﺕ ﻓﺮﻕ ﻧﺪﺍﺭﻩ ! فقط تو محله ماست که بیسکوییت رنگارنگ و آدامس موزی به عنوان یه واحد پول مستقل به حساب میان آیا میدانستید که حروف تشکیل دهنده ی جمله ی گل من الان میام تا ببینمت بای بای توی یک ردیف حروف کیبرد قرار دارن ؟ نه جدی نگاه کن ! حالا هنگ کن ! کلی زحمت کشیدم تا کشفش کنم ! فک کنم نابغم اینایی که فک میکنن از من بهترن خدایی چه اعتماد به نفسی دارنا عشق وقتی بشود دات کامی حاصلش نیست جز ناکامی نتیجه گیری : برید عشق های دات آی آری پیدا کنید وقتی داری درس میخونی تازه میفهمی که بحث های شبکه ۴ هم خیلی پرهیجانه از دختره یه جزوه خواستم امروز منو صدا کرده میگه چرا رک و راست حرف دلتو نمیزنی ؟ من جزوه رک رو راست بچه که بودم یه آبمیوه گیری داشتیم که وقتی روشنش میکردیم رسما رم میکرد و علاوه بر صدا و ویبره میرفت یه دوری هم میزد تو آشپزخونه بعد بابام همش منو مامور میکرد اینو نگه دارم تا خودش هویجا رو آب بگیره دقیقن حس اون کارگرایی رو داشتم که آسفالت رو سوراخ میکنن ! تا دست به جزوه میشم جزوه میگه : بیـاع اع اع اع اع دوری کنیم از هـم ﻣﺮﺩﻡ ﺳﺎﻝ ﺑﻪ ﺳﺎﻝ ﻣﯿﺮﻥ اروپا ﮐﻪ ﻭﯾﺰﺍﺷﻮﻥ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﺸﻪ ﻣﻨﻢ ۳ﻣﺎﻫﯽ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺧﻂ ﺍﯾﺮﺍﻧﺴﻠﻢ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺗﺎ ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﺍز دستش ندم اومدم به دختر فامیلمون اس ام اس بنویسم ? salam khoobi دستم خورد به a شد ? asalam khoobi الان خبر دادن از ذوق غش کرده بهش سرم وصل کردن یه همچین آدم محبوب و جنتلمنی هستم بعضی وختا که دارم با آهنگ پلی شده همخونی میکنم حس میکنم صدام واقعا مثل همون خواننده صاحب اثره بعد یه لحظه آهنگو قطع میکنم و شروع میکنم واسه خودم میخونم فقط نمیدونم چرا هر دفه که اینکارو میکنم امیدم به زندگی خیلی کم میشه یه بارم اومدم مسخره بازی دربیارم به آقا جونم گفتم ددی یهو دیدم با آرپیجی تو کوچه دنبالمه پسرداییم تا حالا لب به سیگار و قلیون نزده بعد از اینکه تو عشقش شکست خورده رفته الکترو اسموک (Electro Smoke) خریده می کشه آخه آدم انــــــقدر پاستوریـزه؟ ما یه بار دعوامون شد پسره با موتور افتاد دنبالمون با دمپایی ابری میزد شیشه ماشین رو بشکونه نشستم قلک دلمو شکوندم ، تهش همش چند تا دلخوشی بود دقت کردین !؟ این منبع موثق دهن لق ترین آدمیه که تا الان دیدم ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻛﺎﺭﻯ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺑﭽﮕﻰ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﻳﺎﺩ ﺑﮕﻴﺮﻡ ﻧﺎﺧﻦ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﻮﺩ، ﭼﻮﻥ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻨﺪ ﺍﻭﻝ ﺍﻧﮕﺸﺘﻢ ﺟﺰﺀ ﻧﺎﺧﻦ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ آیا می دانید زبان فارسی مختصرترین زبان دنیاست؟ مثال : معادل جمله میری سریع این کار رو انجام میدی و برمیگردی یک کلمه است : اومدیا لعنت به اون پشه ای که همه جارو ول میکنه مستقیم میره تو سوراخ بینی دستی می کشه دور میزنه میاد بیرون تو خونه ما هرگز نرسیدن بهتر از دیر رسیدنه دیر که میشه لامصب بابام با شاتگان، مامانم با اره برقی انتظارمو میکشن ! بدترین چیز اون خنده ی اجباری برای حفظ آبرو بعد از یه زمین خوردن وحشتناکه دقت کردین وقتی مهمون میاد آشغال ریزه های روی قالی چقدر به چشم میان و بزرگ میشن؟ اصلا میان جلو سلام واحوالپرسی می کنن به نظرم هرکی تو اتوبوس سرپا باشه و از کسایی که نشستن بدش نیاد مریضه ! بعضیام اینقد خودشونو میگیرن انگار منن ! وقتی یکی هی میخواد یه چیزی بهت بگه بعد میگه : بی خیال باید اینقد بزنیش تا بفهمه بی خیال یعنی چی . . . موبایلم امروز بهم گفت : منُ چرا میزنى به شارژ؟ واسه کى ؟ واسه چى ؟ هیچ جوابى نداشتم بدم ، فقط از اتاق رفتم بیرون گذاشتم کمى با خودش خلوت کنه اگه یه روز صبح از خواب بیدار شدی دیدی همه با لبخند نگات می کنن بدون که تو خواب حسابی ویالن زدی ! دقت کردین اونایی که می خوان برن دندون پزشکی ده برابر قبل مسواک می زنن که نشون بدن دندوناشون تمیزه ؟ فقط یه ایرانیه که وقتی دنبال یه روش برای کاهش وزن می گرده می پرسه چی بخورم که لاغر شم؟ برای لاغر شدن هم می خواد بخوره! به دوستم می گم کیف پولت چقدر قشنگه می گه چرم مشهد عموم از آلمان برام آورده! من وقتی چهار سالم بود از جلو دخترا که رد می شدم دخترا برام غش می کردن ! البته الانم اگه رد می شم غش می کنن آ ولی از خنده ! حیف نون به زنش می گه ببینم دیروز چت بود؟ زن می گه هیچی امروز چته ؟ هیچی نبینم فردا چت باشه ها ! ثابت شده ! دور از دسترس ها همیشه می تابند ، مثل ستاره ، ماه در دسترس ها لامپی بیش نیستند ! اونم اکثرا لامپ دستشویی ! من و بابام رفته بودیم مهمونی حوصله م سر رفت بهش مسج دادم بابا پاشو بریم وسط صحبتش بود گوشیشو برداشت همه هم منتظر بودن که صحبتشو ادامه بده بلند گفت :عه تویی؟ باشه باباجان الان میریم! دقت کردین ؟ هیچکی درس نمیخونه که چیز یاد بگیره درس میخونه که نمره بیاره ! وقتی پشت آیفون می پرسی : کیه؟ ۹۵% مردم میگن باز کن ۵% باقیمونده هم میگن : منم هیچکس جواب درست نمیده حیف نون چند متر دورتر از قبری گریه میکرد ازش پرسیدند چرا نزدیکتر نمیری؟ گفت: مرحوم از فامیلای دورمون بود ! ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﻧﻪ ﮐﻮﻟﺮ ﺭﻭﺷﻨﻪ ﻧﻪ ﺑﺨﺎﺭﯼ ﺑﺎﺑﺎﻫﺎ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻦ ﺑﺎﺱ ﺩﻗﯿﻘﻦ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻦ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ؟ ﻫﯽ ﺍﻟﮑﯽ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻥ ﻭ ﺩﺭِ ﮐﺎﺑﯿﻨﺘﺎ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﻭﺑﺴﺘە ﻣﯿﮑﻨﻦ ! رانی چیست؟ وقتی کوچه ای بسته باشد مردم به هم می گویند رانی نرو ! پلیس شهر حیف نون از شهروندان خواهش کرد : از تعریف کردن مشکلات جلوى دوربین هاى بزرگراه ها جدأ خوددارى کنند ! شاید باور نکنید ولی هنوز هم آدم هایی وجود دارن که تا دوربین و میکروفن می بینن اولین چیزی که به ذهنشون می رسه اینه : من کوچیکتر از اونی هستم که پیامی داشته باشم! موبایلم امروز بهم گفت : منُ چرا میزنى به شارژ؟ واسه کى؟ واسه چى؟ هیچ جوابى نداشتم بدم، فقط از اتاق رفتم بیرون گذاشتم کمى با خودش خلوت کنه آیا می دانید دکمه آسانسورو پشت هم تند تند بزنی آسانسور زودتر نمیاد ! آقا کیف پول من مثل پیازه بازش که میکنی گریت میگیره صبح تو راه از یه خانمی خواستم ساعت بپرسم گفتم ببخشید گفت خواهش میکنم رفت! حشره کش خالی کردم تو اتاقم من سر درد گرفتم دارم میمیرم پشه هه رو آینه اتاقم وایساده داره شاخکاشو مرتب می کنه! تاحالا دقت کردین بعضیا وقتی میخوان یه حرف خنده دار بزنن قبلش اعلام میکنن :آقا یه چی میگم بخند لامصبا آدم رو تو رودروایسی میزارن که بخندی آقا وقتی گوشیم خاموش باشه حتی بیل گیس هم شخصأ برای استخدام شدنم توی مایکروسافت تماس گرفته ولی بدلیل خاموش بودن بیخیالم شده بعععععله اینجور شخص بد شانسیم من دقت کردین بعضیا نه اونقدر هستن که جزو داشته هات حسابشون کنی نه اونقدر نیستن که جزو نداشته هات! من غلطای املایی مو اینجوری تشخیص میدم که انگار این کلمه که نوشتم قیافش جدیده قبلنا یه جور دیگه بود مامان بزرگم گفت به منم اینترنت یاد بده ببینم چیه که تورو از کارو زندگی انداخته هیچی دیگه ازساعت ۶:۳۰ شروع کردیم هنوز نتونستم بهش بگم موس چیه ! دختر همسایمون زنگ خونمون زده رفتم درو باز کردم میگم سلام بفرمائید میگه : سلام، خونه اید؟؟!؟ گفتم نه منو که می بینی آخرین مدل پیغام گیر هستم اگه از بچگی به جای سیگار بهمون می گفتن مسواک ضرر داره الان هیچکس دندون درد نداشت همه دور هم جمع میشدیم یواشکی مسواک میزدیم ! یه بار اومدم خودمو واسه مامانم لوس کنم بهش گفتم مامان اگه من بمیرم چیکار میکنی؟ داداش دوستم رفته مسافرت ماشینشو یه هفته داده دست دوستم باشه اونوقت داداشِ منم وقتی میره بیرون شلوارَکِشو قایم میکنه نکنه من بپوشمش !
ﺍﺯ خواهرزادم پرسیدم دایی جون ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻣﻬﻢ ﺗﺮﻩ ﯾﺎ ﭘﻮﻝ ﯾﺎ ﺧﻮﺷﺘﯿﭙﯽ ؟
یه بار زنگ درو زدن منم رفتم جلوی در گفتم بفرمایید ! طرف گفت با داداشتون کار دارم …
داداشم زد شیشه ادکلونو شیکوند ، با عجله میگه زود باش چند تا لباس بیار بکشیم روش حیفه !
داشتیم فیلم هندی میدیدیم سلمان خان با یه کلاش یه گردان زرهی رو نابود کرد !
دیشب مهمون داشتیم خواهر کوچیکم داشت چایی تعارف میکرد ، به زن عموی بابام که رسید به خواهرم گفت : الهی پیر شی ؛ آبجیه منم که معنیه این حرفو نمیفهمید گفت الهی خودت بمیری …
داداشم میگه وقتی موهاتو سیخ سیخی میکنی شبیه فرچه توالت میشی ! یعنی اینقدری که صدا و سیما داره شبکه ی نسیمُ پخش آزمایشی میکنه، ناسا شاتل رو که خواست بفرسته فضا، اینقدر آزمایش نکرد :| ناسا هیچکی از جاش تکون نخوره!!!
حالا اگه کله پاچه یه غذای ایتالیایی بود و اسمش کال پاچینو بود,
زیاد تو <زندگیه شخصی خودتون >دخالت نکنید دوستان زحمتشو می کشن
تبلیغ جدید شرکت سایپا:
دوتا چینی به هم میخورن فکر میکنی میشکنن نچ. چینی های ما از گمرک رد شدن و اصل هستن. مسخره هم خوتی روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد.مرد نابینا فهمید ولی به روی خود نیاورد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! . . . . . . . وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است. مصاحبه کننده : مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر. اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن. هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی داني. یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است. هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند. از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است. در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن. وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو: "برای چه می خواهید بدانید؟" هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن. هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن. وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای. هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور. راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن. هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر. شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد. سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : " آماده، هدف، آتش " هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد. چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد. وقتی کت و شلوار تیره به تن داری شیرینی شکری نخور. هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن. وقتی در راه مسافرت، هنگام ناهار به شهری می رسی رستورانی را که در میدان شهر است انتخاب کن. در حمام آواز بخوان. در روز تولدت درختی بکار. طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند. بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر. فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی. ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن. هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند. شیر کم چرب بنوش. هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد. فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود. از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس. فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند زندگی عاشقانه خسرو و شیرین بر اساس زندگی پر فراز و نشیب خسرو و شیرین شاهزاده ارمنی رقم خورده است. خسروپرویز در سال 590 میلادی تاجگذاری نمود و رسما شاهنشاه شد. اتفاقات بسیاری در طول حکومت وی رخ داد که در این مکان نمی گنجد ولی زندگی زناشویی این پادشاه حماسه ای را در کشور ما رقم زد که امروز نیز جای خود را در تاریخ ما به شکل زیبایی حفظ کرده است. بسیاری از بزرگان شعر و ادب و تاریخ پیرامون این حماسه سروده هایی را از خود به جای گذاشتند تا نسلهای آینده از آن بهره ببرند همچون فردوسی بزرگ، نظامی گنجوی، وحشی بافقی و چند تن دیگر از بزرگان . نکته جالب این ماجرا در این است که مادر شیرین که شهبانوی ارمنستان بوده به دختر خویش در این مورد هشدار می دهد که از جریان ویس و رامین عبرت بگیرد و آن را تکرار نکند. ماجرا در بسیاری وقایع همچون ویس و رامین در صدها سال قبل از خسرو و شیرین است. فردوسی بزرگ می فرماید: خسرو فرزند هرمزد چهارم از دوره کودکی از خصایص برجسته ای برخوردار بود وی پیکری ورزیده و قامتی بلند داشت. از دیدگاه دانش و خرد و تیر اندازی وی بر همگان برتری داشت. فردوسی بزرگ می فرماید : ز پرویز چون داستانی شگفت ز من بشنوی یاد باید گرفت بزرگی و اورنگ و فر و سپاه اگر چند پرسی ز دانا مهان ز هر کشوری که آن بد آباد بوم برخشنده روز و شبان سیاه . روزی خسرو از دوست خویش شاهپور که هنرمندی شایسته بود درباره زنی به نام مهین بانو در قلمرو حکومتی ارمنستان بوده است سخنهایی می شنود. از دختر زیبایش شیرین می شنود که شاهزاده ای برجسته و با کمالات است. شاهپور وی را به خسرو پیشنهاد میکند و خسرو که از تمجید های وی شگفت زده شده بود پیشنهاد وی را می پذیرد . روزی شاپور تصور نقاشی خسرو را به ارمنستان می برد و در حکم دوست نقش واسطه را برای خسرو ایفا میکند . شیرین نیز با نگاهی به فرتور با ابهت خسرو عاشق و دلباخته وی می شود . شاپور حلقه ای را با خود برده بود تا در صورت پاسخ مثبت از شاهزاده آن را به وی تقدیم کند و چنین نیز کرد و شیرین را به تیسپون مدائن در بغداد امروزی که پایتخت ساسانی بود دعوت نمود . شیرین روزی به بهانه شکار از مادر درخواست اجازه نمود و با اسبی تندرو به نام شبدیز همراه با یارانش راهی تیسفون می گردد . در میان راه به دریاچه ای کوچک ( به نام سرچشمه زندگانی ) برخورد میکند و از فرط خستگی همانجا توقف میکند . شیرین برای خنک کردن خویش لباسهایش را از تن بدر میکند و برای شنا راهی آب میگردد . به گفته مورخین چهره شیرین و اندام وی چنان زیبا و محسور کننده بوده که چشمان آسمان پر از اشک می شده است . شیرین در روزگار خویش در زیبای چهره و اندام سرآمد روزگار خود بود و نمونه بارزی از یک زن از نسل آریا. در این میان خسرو که در تیسفون درگیری شخصی به نام بهرام چوبین بود ( بهرام که برای گرفتن تاج و مقام بر ضد شاه شورش کرده بود و سکه هایی به نام خود ( بهرام ششم ) ضرب کرده بود . ) به اندرز بزرگ امید یا بزرگمهر پایتخت را برای مدتی ترک میکند. به همین به یارانش در تیسپون می سپارد که اگر شیرین شاهزاده ارمنستان به دیدار وی آمد از او به مهربانی پذیرایی کنند . خسرو پس از این وقایع سوار بر اسب خویش تیسفون را به همراه سپاهی بزرگی با درفش کاویانی به دست ترک میکند و از قضای روزگار خسرو به همان منطقه ای می رسد که از نظر سبزی و زیبایی بر دیگر مناطق برتری داشته است و شیرین نیز همانجا با بدن عریان مشغول آب تنی بوده است . شیرین با خود اندیشه میکند که این شخص چه کسی می تواند باشد که چنین احساساتی را در وی بوجود آورده است بیگمان تنها خسرو است که مرا گرفتار خویش کرده است . ولی از طرفی خسرو شاه شاهان چگونه ممکن است با چنین لباس و ظاهری عادی در دشت ها و مزارع حاضر شود . پس لباس خویش را بر تن میکند و بر سوار بر اسپ خویش میگردد و دور می شود . خسرو نیز که تصویر وی را توسط شاپور دیده بود او را شناخت و دقایقی که مهو زیبایی شیرین شده بود او را از دست داد و هنگامی که در پی او جستجو کرد وی را نیافت . خسرو اشکی از دیدگانش فرو می ریزد و خود را سرزنش میکند و به راه خود ادامه می دهد . فردوسی بزرگ می فرماید : چنان شد که یکروز پرویز شاه همی آرزوی کرد نخچیرگاه که بودند ازو پیشتر در جهان ببردند با خسرو نیکنام شاهنشاه با کاویانی درفش بپیش سپاه آن جهاندار شاه بپوشید و گلنارگون کرد روی . شیرین نیز به پایتخت رسید و خود را به دربار معرفی نمود. زنان دربار که از زیبایی او شگفت زده شده بودند وی را احترام گذاشتند و او را راهنمایی کردند. شیرین پس از ساعتی متوجه آشوبهای پایخت می شود و از اطرافیان می شنود که خسرو به همین منظور دربار را ترک کرده است. در این لحظه متوجه می شود که شخصی که در میان راه در حال آبتنی مشاهده کرده بود کسی نبوده جز خسروپرویز معشوقه خود. در همین حال خسرو به ارمنستان رسید. و به دیدار مهین بانو شهبانوی ارمنستان رفت و در کنار وی شرابی نوشید و از فقدان شیرین ابراز ناراحتی نمود . خسرو پس از چند روز اقامت در ارمنستان پیکی از تیسپون دریافت میکند که بزرگان برای وی نوشته بودند . متن نامه حکایت از آن داشت که پدر خسرو ( هرمزد ) درگذشته است و حال تاج و تخت کشور در انتظار اوست . خسرو راهی تیسپون می شود و پس از رسیدن به آنجا مشاهده میکند که شیرین تیسفون را ترک کرده است . شیرین نیز پس از مدتی به ارمنستان باز میگردد تا با خسرو دیدار کند ولی هر دو در یک روز ترک مکان کرده بودند و موفق به دیدار یکدگیر نشدند. در این میان بهرام چوبین از وقایع عاشق شدن خسرو بر شیرین آگاه می شود و در آنجا شایع می کند که شاهنشاه از عشق وی دیوانه شده است و توانایی اداره کشور را ندارد . پس از چنین شایعاتی شورشهایی بر ضد شاه صورت میگیرد و بر اثر همین شایعات خسرو با مشورت بزرگان پایتخت را دگر بار ترک میکند و راهی آذربایجان و سپس ارمنستان میگردد و در همانجا با معشوقه خود دیدار میکند . وقایع این دو دلداده باعث میگردد که مادر شیرین ( مهین بانو ) به دخترش تذکر بدهد که یا به همسری وی بیایی یا وی را ترک کنی . مادر بار دگر شیرین را از راهی که ویس رفت بر حذر می دارد و به عواقب غیر اخلاق آن هشدار میدهد ولی او نمی دانست که دست روگاز دقیقا همان ماجرا را باردیگر رقم می زند و او نمی تواند مانع از وقوع آن شود . خسرو نیز از سخنان آنان آگاهی یافت و این امر مایه کدورت هایی بین آنان شد که در نهایت با سخنانی تند خسرو آنان را ترک میکند و راهی قسطنطنیه ( در استانبول ترکیه کنونی ) شد . خسرو آنجا از ارتش بیزانس درخواست یاری کرد تا شورش غاصب تاج و تخت بهرام چوبینه را خاموش کند . برای این امر مجبور به گزیدن مریم - دختر امپراتور روم به همسری شد تا پیمان خانوادگی خود را با امپراتور مستحکم کند و از او درخواست ارتش کند . پس از درگیری میان بهرام چوبین و خسرو بهرام شکست میخورد و به چین می گریزد... پس از آرام شدن پایتخت و تاجگذاری پادشاه - خسرو باردگیر به اندیشه معشوقه خود می افتاد و برای همین امر به نوازندگان مشهور خود نکسیا و باربد فرمان میدهد سرودها و موسیقی هایی را در ستایش این عشق جاودانه بنوازند . در این میان مادر شیرین میهن بانو که شاه ارمنستان بود با زندگی بدرود حیات میکند و تاج شاهی به شیرین دختر وی می رسد . ولی در این برهه از زمان شخصی به نام فرهاد که به فرهاد سنگ تراش مشهور بود وارد جریان می شود . روزی که شیرین در شکار بود با فرهاد رودر روی می شود و فرهاد ناخواسته عاشق و دلباخته شیرین می شود و از زیبایی او حیران می گردد . فرهاد برای رسیدن به شاهزاده ارمنی دست به هر کاری می زد و این تلاشهای در نهایت به خسرو گزارش شد . خسرو در مرحله نخست با او سخن گفت و کوشش کرد که وی را از ادامه این راه منصرف نماید . ولی فرهاد نپذیرفت . خسرو کیسه های طلا و جواهراتی را به او هدیه داد تا اندیشه شیرین را از یاد ببرد . ولی فرهاد هیج یک از این پاداشها را نمی پذیرد . در نهایت خسرو مجبور به دادن فرمانی می شود که شاید فرهاد را منصرف کند . خسرو به فرهاد می گوید که اگر میخواهی به شیرین برسی بایستی شکافی بزرگ در کوه بیستون ایجاد کنی تا کاروانها بتوانند از آن عبور کنند . فرهاد این کار غیر ممکن را به شرطی می پذیرد که خسرو دست از شیرین بردارد . فرهاد شروع به کندن بیستون میکند . شیرین روزی برای فرهاد شیر تازه می آورد تا خستگی را از تن بدر کند . ولی در هنگام بازگشت اسبش از پای می افتد و هلاک می شود . فرهاد از این امر آگاهی می یابد و شیرین را بر دوش می گیرد و شاهانه به قصرش می رساند و خبر این ماجرا به خسرو می رسد . خسرو که استقامت فرهاد را در ربودن شیرین می بیند و به این اندیشه می افتاد که شاید وی روزی بتواند بیستون را شکاف دهد پس اخبارهای جعلی در شهر پراکنده می کند و قاصدی نزد فرهاد می فرستد که شیرین فوت شده است . فرهاد که در بالای کوه مشغول کندن بیستون بود با شنیدن خبر درگذشت شیرین دیگر ادامه راه برایش غیر ممکن بود و هیچ تمایلی به زندگی نداشت پس خود را از بالای کوه به پایین پرت میکند و جان می سپارد . مریم همسر خسرو پس از مدتی فوت یا مسموم می شود. امادختری به نام شکر که در زیبایی و معصومیت در شهر خود مشهور است را به همسری برمیگزیند . ولی پس از مدتی دوباره به اندیشه شیرین می افتد . پس دست به نوشتن نامه هایی برای شیرین می زند . شیرین پس از مدتی به دعوت خسرو راهی تیسپون می شود و به سرودهای مشهور باربد و نکیسا که در ستایش این دو عاشق قدیمی سروده بودند گوش فرا می دهد . همین امر باعث میگردد تا آنها کدورتهای گذشته را کنار بگذارند و با اجرای مراسمی با شکوه و سلطنتی به عنوان ملکه برگزیده می شود و همسری خسرو را با جان و دل بپذیرد . روزگار این دو عاشق قدیمی پس از بدنیا آمدن چند فرزند به نقطه های پایانی رسید و شیرویه پسر خسرو ( از مریم ) برای کسب تاج و تخت پدر شبی به کنار وی رفت و پدر را برای رسیدن به مقام پادشاهی با ضرب چاقویی می کشد . این اتفاق در سال 628 میلادی رخ داد . صبح آن روز خبر کشته شدن خسرو تمام شهر را پر کرد و او را با مراسمی رسمی به خاک سپاردند و آرامگاهی برایش بنا کردند . پس از این ماجرای شیروی درخواست ازدواج با شیرین را می دهد ولی شیرین که دیگر معشوقه اش را از دست داده بود به در پاسخ به نامه شیروی چنین گفت که من زنی آبرومند هستم و عاشق همسرم و اینک تنها یک خواهش از جانشین خسروپرویز دارم و آن این است که درب آرامگاه همسرم را یک بار دیگر باز کنید . چنین گفت شیرین به آزادگان که بودند در گلشن شادگان ز تازی و کژی و نابخری بهر کار پشت دلیران بودم ز من دور بود کژی و کاستی جهاندیده و کار کرده سران که باشد زیبای تخت مهی که جفتش بدو خانه آراستست زشوی خجسته بیفزاید اوی بپوشیدگی نیز مویش بود بپیوستگی در جهان نو شدم. شیروی که در اندیشه رسیدن به شیرین بود موافقت کرد. شیرین به کنار کالبد بیجان خسرو رفت که با پارچه ای پوشیده شده بود. سپس خود را به روی بدن همسر و معشوقه اش انداخت و ساعتها گریه کرد و در نهایت برای اثبات پایداری در عشق اش زهری که با خود آورده بود را نوش کرد و آرام و جاودانه پس از دقایقی به روح خسرو پیوست و با زندگی بدرود حیات گفت. خودکشی شیرین تا سالها زبان زد مردمان منطقه بود و استواری راستین او به همسر و عشق دیرینه اش درس عبرت برای جوانان آینده این مرز و بوم گشت . فردوسی بزرگ می فرماید : نگهبان در دخمه را باز کرد زن پارسا مویه آغاز کرد گذشته سختیها همی کرد یاد ز شیرین روانش برآورد گرد بتن در یک جامه کافور بوی بمرد و ز گیتی ستایش ببرد . سینه ام پر از درد با وجود آدم هایی که دورم هستند باز هم احساس تنهایی میکنم بازم غمگینم نمیدونم چی میخوام نمیدونم . از زندگی خستم از این همه ندونسته ها کسی رو واسه درد و دل ندارم خدایا فقط تویی سرگردونم نمیدونم چیکار کنم سر رویه شونه های چه کسی بگذارم گیج شدم احساسی دارم که نمیشه توصیفش کرد چشمام میخوان ببارن ولی جرات باریدن ندارن خستم از این بی تکلیفی خدایا بغلم کن چه کسی عاشق چه کسی است؟ نفرسوم رابطه کیست؟ آیا خسرو مزاحم است یا فرهاد؟ بیشتر ما ایرانیها فکر میکنیم عاشق و معشوق واقعی شیرین و فرهاد بودهاند و خسرو که پادشاه بوده و زر و زور و نفوذی داشته جلوی رابطه آنها را میگرفته است درصورتیکه این طور نیست. خسرو و شیرین هر دو بر هم عاشق میشوند. اتفاقا اولین کسی که عاشق میشود شیرین است آن هم فقط با دیدن عکس خسرو؛ یعنی با نقاشی او در واقع. یکجورایی شبیه عشقهای فیسبوکی خودمان! این وسط فرهاد است که خودش را وارد رابطه عاشقانه دو نفر میکند؛ جوانی کوهکن که عاشق شاهزاده ارمنستان یعنی شیرین میشود و رقیب عشقی خسروپرویز پادشاه ایران. البته از حق نگذریم که فرهاد در عشقش صادق و بیریا بوده است، شیرین را به خاطر خودش دوست داشته نه چیز دیگر، تا پای جانش هم بر سر عشقش میماند، حاضر به کندن کوه بیستون میشود و سرانجام هم از درد ناکامی، خودکشی میکند. اما هرچه باشد عاشق زن مردم شده است. آن هم چه عشقی و چه فداکاری و چه کوه کندنی! خدا همچنین رقیبی برای کسی نخواهد! اما در این داستان چیزی که توجه من را جلب کرده تحریف واقعیت داستان در ذهن مردم است. خسرو را گناهکار و خائن میدانند و فرهاد را عاشق راستین. نمیدانم علت این تحریف چیست اما کنجکاوم بدانم اگر مردم واقعیت داستان را میدانستند به چه کسی حق میدادند؟ باز هم عاشق شدن را حق فرهاد میدانستند؟ حق شیرین چطور؟ خسرو که از قدرت پادشاهی خود سوءاستفاده نکرده بود، شیرین خودش عاشق خسرو میشود و حالا به او خیانت میکند. آیا آنجا که شیرین به کوه بیستون رفت و به فرهاد جامی پر از شیر تعارف کرد و به او روحیه داد کار خوبی کرد؟ آیا خسرو در این ماجرا قربانی است یا فرهاد؟ و اینکه وقتی خسرو از این داستان عصبانی میشود باید خشونتش را متوجه فرهاد کند یا شیرین؟ اگر هم خسرو «جنتلمن» است و نسبت به زن خشونت روا نمیداند حداقل نباید ازاو اندکی دل چرکین باشد؟ خسرو برای اینکه تصویر آرمانی را که در ذهنش از شیرین ساخته خراب نکند او را به تمامی بیگناه میبیند و همه کاسه کوزهها را سر فرهاد میشکند و موجبات خودکشی او را فراهم میکند. یاد صحبت زنهای ایرانی میافتم که وقتی شوهرشان به آنها خیانت میکند میگویند شوهر ما که خوب است. همهچیز زیر سر این زنهاست! بههرحال مقصر دانستن دیگران از شکستن تصویر آرمانی همسر راحتتر و کم آسیبتر است. اما همیشه واقعیت آن چیز خواستنیتر و کمآسیبتر نیست.New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
New Funny Joke
جوک خنده دار و جدید New Funny Joke
New Funny Joke
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
Funny Jokes
گفت مرگ بگیری مردشور برده …
الهی به تیر غیب گرفتار بشی…
سرت به سنگ لحد بخوره …
لال شی ایشالا آخه این چه حرفیه؟!
داشتم عزرائیلو میدیدم خداوکیلی…
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
جا داره از اون دسته دخترانی که با جمله
” همه مردها از یه قماشن “
منو در ردیف ، انیشتن و ابوعلی سینا و رازی و مصدق و اینا قرار میدن
تشکر ویژه داشته باشم !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
بعضی حرف ها را “نباید زد”
بعضی حرف ها را “نباید خورد”
بیچاره دل چه میکشد میان این “زد” و”خورد”
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
هر زمان لواشک رو گذاشتى گوشه لــُـپـِت و تونستى نَجُوییــش
یَنـى به نفسِت مــُــسَلط شدی
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
مامانم باهام لج کرده میگه از بس هر دختری نشونت دادیم یه ایرادی گرفتی
اگه دختر مورد علاقت پیدا شد اسید میپاشم روش !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
یکی از فانتزیام اینه که یکی واسم یه جعبه بزرگ کادو بیاره و توش
یه جعبه کوچکتر باشه و همین روند ادامه پیدا کنه و آخرش برسه
به سویچ پورشه یامثلا لامبورگینی !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
دو تا پسربچه ۴ و ۹ ساله تو فامیلمون داشتن دعوا میکردن
یعنی داداش بزرگه داشت کوچکه رو کتک میزد ؛ من رفتم پا در میونی کردم
و کوچیکه رو نجات دادم بعدش همون کوچولوه بهم فوش میده میگه
به تو چه داداشمه ؟؟؟ صلاحمو میدونه داره تربیتم میکنه !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
یعنی فقط تنها در صورتی بوی ادکلن ماندگاره که بوش بد باشه !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
یادش بخیرچقد اسکل بودم!
نیم ساعت دست به سینه مینشستم تا مبصر اسمم روجزءخوبها بنویسه!
بعدم معلم میومدبدون توجه به اسم ها تخته روپاک میکرد!
وچقداسکل تر بودم که زنگ بعدی هم دست به سینه مینشستم !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
وقتی با فک و فامیلا اسم فامیل بازی میکنم :
اسم : غلام
فامیل : غلامی
غذا : غلام پلو
میوه : غلام سبز
شغل : غلام فروشی
شهر : غلام رود
کشور : غلامستان
گل : غلام بو
اشیا : غلام پلاستیکی
ماشین : همونی که غلام سوار میشه ! (اسمشو نمیدونم)
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
دیشب بابابزرگ و مامان بزرگمو بردیم فرودگاه بدرقه کنیم که برن مکه ، هواپیما تاخیر داشت !
مامان بزرگم نگران بود ، عموم میاد دلداریش بده میگه :
این چیزا عادیه ، تاخیر داره ، نقص فنی پیدا میکنه ، سقوط میکنه ، نگران نباش !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
امروز از سرکار برگشتم خونه میبینم همه باهام سنگینن
هیشکی تحویلم نمیگیره ، الان فهمیدم دیشب مادرم خواب دیده من بدون
اجازشون ازدواج کردم …
اصن دقت که میکنم خدارو شاکرم رام داده خونه !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
مرد عاشق بشه دنیا رو با خبر می کنه
زن عاشق بشه فقط به نزدیکاش میگه، مرد جدا بشه نزدیک تریناش می فهمن
زن جدا بشه همه دنیا !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
دارو عبارت است از عوارضی جانبی که بعضا اثرات درمانی هم دارد
برای رفع این عوارض جانبی داروهای دیگری تجویز می شوند که
خود این چرخه را تا نابودی کامل بیمار طی می کنند
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
ﺧﺎﻧﻤﻪ ﺳﺮ ﻗﺒﺮﻩ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺯﺍﺭ ﻣﯿﺰﺩﻩ:
ﺩﺧﺘﺮﺍﺕ ﮐﻔﺶ ﻧﺪﺍﺭﻥ,ﭘﺴﺮﺕ ﻟﺒﺎﺱ ﮔﺮﻡ
ﻧﺪﺍﺭﻩ,ﺧﻮﺩﻡ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ;
ﺁﺑﺎﺩﺍﻧﯿﻪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﻟﮏ ﺍﯾﻦ ﺑﺪﺑﺨﺖ
ﻣﺮﺩﻩ ﯾﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺩﺑﯽ ﺟﻧﺲ ﺑﯿﺎﺭﻩ!!!؟
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
ﻫﻨﻮﺯ ﻫﯿﭻ ﺑﻮﯾﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﻣﺨﻠﻮﻁ ﺑﻮﯼ ﺍﺩﮐﻠﻦ ﻣﺮﺩﻭﻧﻪ ﻭ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺭﻗﺎﺑﺖ ﮐﻨﻪ !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
گواهی نامه گرفتن مامانم حدود یک سال و نیم طول کشید
قبول که شده بود افسره از مامانم خوشحال تر بود !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
دوست و دَست بسیــار است
اما
دَست دوست انـــدک
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
ﻫﺮ ﻏﻠـﻄﯽ ﺭﻭ ﺍﻧـﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻥ ،
ﺍﺳﻤـﺶ ” ﭘﺎﻳـﻪ ﺑـﻮﺩﻥ ” ﻧﻴـﺴﺖ
ﺧـَـﺮﻳـَﺘـﻪ !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
خودم رو کشتم رفتم مهندسی رباتیک گرفتم
فامیلمون برگشته میگه عقربه بزرگه ساعت خونه مون افتاده ، می تونی جا بندازیش !؟
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
یه روز از بیرون اومدم رفتم رو تخت خوابیدم
مامان و بابام اومدن بالا سرم و با محبت هرچه تمام دست تو موهام کرد و گفت :
الهی قربونش برم …
بعد با یه لحن غم انگیز به بابام گفت : خوب شد دختر نشد وگرنه رو دستمون باد میکرد !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
به مامانم میگم من شام بیرون میخورم ، هوس فست فود کردم …
میگه نمیخواد ، فردا شب هوس کن !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
الان ۶ ساله که ما یک پنجم تصویر برنامه های تلویزیون رو نمیتونیم ببینیم !!!
آخه مامانم لِیبِلِ روی لامپ تصویر رو نمیذاره بِکَنیم …
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
با داداشم رفتیم بوتیک اون جنسی که می خواستم نبود
به فروشنده میگم ببخشید ما یه دور بزنیم برمیگردیم …
دادشم برگشته به فروشنده میگه :
دروغ میگه از صبح به ده نفر دیگه هم همینو گفته ، شما منتظر ما نباشین !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
خواهر زادم (پنج سالشه) بهم میگه : دلم برات تنگ شده …
ازش می پرسم : دلت برای من تنگ شده یا موبایلم ؟
میگه : هم موبایلت هم کامپیوترت !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
دماغمو عمل کردم
آوردنم خونه ، بابام هی میاد تو اتاقم میگه حیف نبود اون گرز دزد ترسون منو دادی رفت ؟
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
به مامانم میگم چرا همیشه میخوای قسم بخوری جون منو قسم میخوری ؟
چرا جونه مهردادو (برادرم) قسم نمی خوری ؟
میگه آخه اون طفلک بچه بود زیاد مریض میشد …
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
اون چیه که راحت از جیب میاد بیرون …
گوشی های جدید GLX با جدید ترین آپشن روز دنیا هم اکنون در خدمت شما …
دیگه کسی آیفون و گلکسی نمی خره … !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
اینایی که کسی از کاراشون سردرنمیاره،
اینایی که کاراشونو همیشه ساکت و آروم انجام میدن،
اینایی که عشقشون لباس مشکیه،
اینایی که دلشون نمیاد وقتی که خوابی بیدارت کنن،
اینایی که روزا براشون بی معنی شده و شبا فقط کار میکنن،
اینایی که با دیواره خونه ها یه دنیا خاطره دارن،
اینا رو خیلی زیاد مواظبشون باشید،
این لامصبا دزدن !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
داداشم نوجوون بود میرفت باشگاه کونگ فو و کشتی, منم اون موقه ها بچه بودم
هر وقت که تو باشگاشون یه فن جدید بهشون یاد میدادن میومد تو خونه رو من اجرا میکرد
منم به ازای هر فن پول میگرفتم
یعنی از کوچیکی من با این سختی پول درمیاوردما !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
پسـرا موجـوداتِ شــادی هستـن؛ چـــــــرا ؟؟
۱- اسم فامیلیشـون رو همیشه نگه میدارن
۲- مُکالماتِ تلفـنی شـون ۳۰ ثانیه بیشترنیست
۳- برای یه سفـر ۵ روزه یه شلوار جین کافیـه
۴- اگر جایی دعوت نشدن قهـر نمیکنن
۵- در طولِ زندگی نیازی به تغییـر مدل مو ندارن
۶- برای ۲۵ نفر در عرض ۲۵ دقیقه سوغاتی میخرن
۷- اگر به مهمونی برن و لباسـشون با دیگری یکی باشه
ضد حال براشون نمیشه بلکه با طرف دوست میشن
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
روزی دو نفر در جنگل قدم می زدند.
ناگهان شیری در مقابل آنها ظاهر شد..
یکی از آنها سریع کفش ورزشی اش را از کوله پشتی بیرون آورد و پوشید.
دیگری گفت بی جهت آماده نشو هیچ انسانی نمی تواند از شیر سریعتر بدود.
مرد اول به دومی گفت : قرار نیست از شیر سریعتر بدوم. کافیست از تو سریعتر بدوم…
و اینگونه شد که شاخه ای از مدیریت بنام مدیریت بحران شکل گرفت !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
از وقتی که شماره شو به بلَک لیست گوشیم انتقال دادم چند ماهی میگذره…
شیش،هفت تا اس داده بود که چند هفته بعد خوندمشون.
اون موقع از دستش عاصی بودم. واقعاً اذیت میکرد.
یه شب با یه شماره دیگه اس داد برا همین نرفت تو بلک لیستم
نوشته بودکه اگه میخوای دیگه اس ندم بهت،یه چیزی بگو.
بدون معطلی جواب دادم و همون چیزی رو که میخواست
براش فرستادم چون واقعاً دیگه نمیخواستم اس.ام.اساشو ببینم.
دیگه ا………س نداد
نمیدونم اصلاً چی شد که اینطور شد. دیگه سراغمو نگرفت
انگار نه انگار که من “هستم”
به هرحال اعتراف میکنم که خیلی دلم برای اس.ام.اس هاش تنگ شده.
اگه الان اینارو میخونی، ازت میخوام که یه شانس دیگه بهم بدی. قول میدم بچه ی خوبی بشم !
هم تو مسابقه ها شرکت کنم
هم آهنگپـیشواز داغ هفته رو انتخاب کنم و حتی با شارژ ۱۶۸۶۵۰ریال، برنده ۱۰۰ تومن اعتبار هدیه
داخل شبکه شم ..!
ایرانسل دوسِت دارم !
از داداش هم شانس نیاوردیم …
ﮔﻔﺖ ﻭﺍﺳﻪ ﺗﻮ ﮐﻪ هیچکدومو ﻧﺪﺍﺭﯼ ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﺩﺍﺭﻩ ؟؟؟
من :|
پول :))
قیافه :))
خوشتیپی =))
آنتونیو باندراس :|
مرحوم هوگو چاوز :|
منم گفتم یه لحظه گوشی !
اصن یه وضی بخدا ! الان پدر و مادرم دارن دنبال بچه واقعیشون میگردن …
تو کف مدیریت بحرانشم …
گفتم بابا اینا خالی بندیه !!!
بابام برگشت گفت خالی بندی اینه که راننده سیگار میکشه ولی تو بوی سیگار میدی !
هیچی دیگه ضایع شدم و همه رو به دیدن ادامه فیلم دعوت کردم …
تا نیم ساعتم رفت تو اتاقش گریه کرد !
حتی شما دوست عزیز!!!
این یه نظرگیری مسلحانه اس!
هر چی نظر داری بده بیاد!
زود! من اعصاب مصاب درس و حسابی ندارما!
نظر ندادی؟؟!!
لایک چی؟؟!!
رفتی؟!
چی؟؟!
اشکال نداره اما دلمان شکست!
این روشنفکرای وطنی کلی هم با خوردنش کلاس میزاشتن!!!
والا...
;) :)))
حادثه و هیجان را با ما تجربه کنید؛ شاد بروید شادروان برگردید!!!
این حتما پارک دوبل هم بلده
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است ....
در هواپیمائی ۱۰۰ عدد آجر داریم، ۱ عدد آنها را از هواپیما به بیرون پرتاب میکنیم. الان چند عدد آجر داریم ؟
متقاضی : ۱۰۰ عدد !
مصاحبه کننده :
سه مرحله قرار دادن یک فیل داخل یخچال را شرح دهید.
متقاضی :
مرحله اول: در یخچالو باز میکنیم – مرحله دوم: فیلو میذاریم تو یخچال – مرحله سوم: در یخچالو میبندیم !!
مصاحبه کننده :
حالا چهار مرحله قرار دادن یک گوزن در یخچال را توضیح دهید !
متقاضی :
مرحله اول: در یخچالو باز میکنیم – مرحله دوم: فیلو از تو یخچال در میاریم
مرحله سوم: گوزنو میذاریم تو یخچال – مرحله چهارم: در یخچالو میبندیم !!
مصاحبه کننده :
شیر واسه تولدش مهمونی گرفته، همه حیوونا هستن جز یکی. اون کیه ؟
متقاضی :
گوزنه که تو یخچاله !!
مصاحبه کننده :
چگونه یک پیرزن از یک برکه پر از سوسمار رد میشود ؟
متقاضی :
خیلی راحت، چون سوسمارا همشون رفتن تولد شیر !!
مصاحبه کننده :
سوال آخر. اون پیرزن کشته شد، چرا ؟
متقاضی : امممممممم، نمیدونم، غرق شد ؟
مصاحبه کننده :
نه، اون یه دونه آجری که از هواپیما انداختی پائین خورد تو سرش مرد !!! شما مردود شدین، نفر بعدی لطفا
به گفته تاریخ نگاران او می توانست شیری را با تیر به زمین بزند و ستونی را با شمشیر فرو بریزد. در سن چهارده سالگی به فرمان پدرش وی به فیلسوف بزرگ بزرگمهر سپرده شد. خسرو شبی در خواب پدر بزرگ اندیشمند و فریهخته خود انوشیروان دادگر را به خواب دید که به او از دیدار با عشق زندگی اش خبر می داد و اینکه به زودی اسب جدیدی به نام شبدیز را خواهد یافت که او از طوفان نیز تندرو تر است. سپس او را از نوازنده جدیدش به نام باربد که میتواند زهر را گوارا سازد آگاهی داد و اینکه به زودی تاج شاهنشاهی را بر سر خواهد گذاشت.
که چونان سزاواری و دستگاه
کز آن بیشتر نشنوی در جهان
ز توران و از چین و از هند و روم
همی باژ بردند نزدیک شاه
بیاراست برسان شاهنشهان
چو بالای سیصد ب زرین ستام
همه جامه ها زرد و سرخ و بنفش
چو بشنید شیرین که آمد سپاه
یکی زرد پیراهن مشکبوی
که از من چه دیدی شما از بدی
بسی سال بانوی ایران بودم
نجستم همیشه جز از راستی
چنین گفت شیرین که ای مهتران
به سه چیز باشد زنان را بهی
یکی آنکه شرم و باخواستت
دگر آن فرخ پسر زاید اوی
سوم آنکه بالا و روشن بود
بدانگه که من جفت خسرو شدم
بشد چهره بر چهره خسرو نهاد
همانگاه زهر هلاهل بخورد
نشسته بر شاه پوشیده روی
بدیوار پشتش نهاده بمرد
Power By:
LoxBlog.Com |