جملات خنده دار+عاشقانه+جالب و...

New Funny Joke

من نمی دونم اول هندزفری اختراع شد بعد گره کشف شد

یا اول گره کشف شد بعد هندزفری

 New Funny Joke

ﻣﺎ ﺯ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﭼﺸﻢِ ﯾﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ

ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﮐﺘﺮ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﻗﺮص ضد ﺗﻮﻫﻢ ﺩﺍﺩ ﺧﺪﺍﺭﻭ ﺷﮑﺮ ﺍﻻﻥ ﺑﻬﺘﺮﯾﻢ

 New Funny Joke

دیدید این فیلمارو که بچه گم میشه وقتی پدر مادرش پیداش می کنن

نیم ساعت تو بغل همدیگه گریه میکنن

والا ما که بچه بودیم گم که میشدیم

بعد از اینکه پیدامون میکردن نیم ساعت کتک می خوردیم

 New Funny Joke

آدم باس یه رفیق داشته باشه شبای امتحان بزنگه بهش بگه : چند صفحه خوندی؟

اونم بگه :چیووووو؟

تا یه کم دلش گرم شه

 New Funny Joke

شما یادتون نمیاد یه مسترابایی بود به صورت ذوزنقه

خودش اینجا بود سوراخش نزدیک هسته کره زمین !

لامصب تونل وحشتی بود واسه خودش

 New Funny Joke

اﺻﻼ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺗﻮﻫﻴﻦ ﺑﻪ ﺷﻌﻮﺭ ﺍﺳﺖ !

ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺷﮏ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﺗﻮ ﭼﻴﺰﯼ ﺍﺯ ﺩﺭﺱ ﻓﻬﻤﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﯽ

البته این نتیجه رو بعد از اینکه جواب امتحانام اومد کشف کردم

 New Funny Joke

فکرشو کن ، دغدغه زندگی دخترا رنگ ناخوناشونه

اونوقت من میخوام برم بیرون فقط چک میکنم خشتکم پاره نباشه یه وقت

 New Funny Joke

ﮐﻨﺎﺭﻡ هستی و ﺍﻣﺎ ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮓ ﻣﯿﺸﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ

ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺷﺎﻋﺮ این بوده که ﮐﻼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﺕ ﻓﺮﻕ ﻧﺪﺍﺭﻩ !

 New Funny Joke

فقط تو محله ماست که بیسکوییت رنگارنگ و آدامس موزی

به عنوان یه واحد پول مستقل به حساب میان

 New Funny Joke

آیا میدانستید که حروف تشکیل دهنده ی جمله ی

گل من الان میام تا ببینمت بای بای

توی یک ردیف حروف کیبرد قرار دارن ؟

نه جدی نگاه کن ! حالا هنگ کن !

کلی زحمت کشیدم تا کشفش کنم ! فک کنم نابغم

 New Funny Joke

اینایی که فک میکنن از من بهترن

خدایی چه اعتماد به نفسی دارنا

 New Funny Joke

عشق وقتی بشود دات کامی

حاصلش نیست جز ناکامی

نتیجه گیری : برید عشق های دات آی آری پیدا کنید

 New Funny Joke

وقتی داری درس میخونی تازه میفهمی

که بحث های شبکه ۴ هم خیلی پرهیجانه

 New Funny Joke

از دختره یه جزوه خواستم

امروز منو صدا کرده میگه چرا رک و راست حرف دلتو نمیزنی ؟

من :|

جزوه :|

رک :|

رو راست :|

 New Funny Joke

بچه که بودم یه آبمیوه گیری داشتیم که وقتی روشنش میکردیم

رسما رم میکرد و علاوه بر صدا و ویبره میرفت یه دوری هم میزد تو آشپزخونه

بعد بابام همش منو مامور میکرد اینو نگه دارم تا خودش هویجا رو آب بگیره

دقیقن حس اون کارگرایی رو داشتم که آسفالت رو سوراخ میکنن !

 New Funny Joke

تا دست به جزوه میشم

جزوه میگه : بیـاع اع اع اع اع دوری کنیم از هـم

 New Funny Joke

ﻣﺮﺩﻡ ﺳﺎﻝ ﺑﻪ ﺳﺎﻝ ﻣﯿﺮﻥ اروپا ﮐﻪ ﻭﯾﺰﺍﺷﻮﻥ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﺸﻪ

ﻣﻨﻢ ۳ﻣﺎﻫﯽ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺧﻂ ﺍﯾﺮﺍﻧﺴﻠﻢ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺗﺎ ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﺍز دستش ندم

 New Funny Joke

اومدم به دختر فامیلمون اس ام اس بنویسم ? salam khoobi

دستم خورد به a  شد ? asalam khoobi

الان خبر دادن از ذوق غش کرده بهش سرم وصل کردن

یه همچین آدم محبوب و جنتلمنی هستم

 New Funny Joke

بعضی وختا که دارم با آهنگ پلی شده همخونی میکنم حس میکنم صدام واقعا مثل همون خواننده صاحب اثره

بعد یه لحظه آهنگو قطع میکنم و شروع میکنم واسه خودم میخونم

فقط نمیدونم چرا هر دفه که اینکارو میکنم امیدم به زندگی خیلی کم میشه

 New Funny Joke

یه بارم اومدم مسخره بازی دربیارم به آقا جونم گفتم ددی

یهو دیدم با آرپیجی تو کوچه دنبالمه

 New Funny Joke

پسرداییم تا حالا لب به سیگار و قلیون نزده

بعد از اینکه تو عشقش شکست خورده

رفته الکترو اسموک (Electro Smoke) خریده می کشه

آخه آدم انــــــقدر پاستوریـزه؟

 New Funny Joke

ما یه بار دعوامون شد پسره با موتور افتاد دنبالمون

با دمپایی ابری میزد شیشه ماشین رو بشکونه

 New Funny Joke

نشستم قلک دلمو شکوندم ، تهش همش چند تا دلخوشی بود

 New Funny Joke

دقت کردین !؟

این منبع موثق دهن لق‌ ترین آدمیه که تا الان دیدم

 New Funny Joke

ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻛﺎﺭﻯ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺑﭽﮕﻰ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﻳﺎﺩ ﺑﮕﻴﺮﻡ

ﻧﺎﺧﻦ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﻮﺩ، ﭼﻮﻥ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻨﺪ ﺍﻭﻝ ﺍﻧﮕﺸﺘﻢ ﺟﺰﺀ ﻧﺎﺧﻦ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ :|

 New Funny Joke

آیا می دانید زبان فارسی مختصرترین زبان دنیاست؟

مثال :

معادل جمله میری سریع این کار رو انجام میدی و برمیگردی

یک کلمه است : اومدیا

 New Funny Joke

لعنت به اون پشه ای که همه جارو ول میکنه

مستقیم میره تو سوراخ بینی دستی می کشه دور میزنه میاد بیرون

 New Funny Joke

تو خونه ما هرگز نرسیدن بهتر از دیر رسیدنه

دیر که میشه لامصب بابام با شاتگان، مامانم با اره برقی انتظارمو میکشن !

 New Funny Joke

بدترین چیز اون خنده ی اجباری

برای حفظ آبرو بعد از یه زمین خوردن وحشتناکه

 New Funny Joke

دقت کردین وقتی مهمون میاد

آشغال ریزه های روی قالی چقدر به چشم میان و بزرگ میشن؟

اصلا میان جلو سلام واحوالپرسی می کنن

 New Funny Joke

به نظرم هرکی تو اتوبوس سرپا باشه

و از کسایی که نشستن بدش نیاد مریضه !

 New Funny Joke

بعضیام اینقد خودشونو میگیرن انگار منن !

جوک خنده دار و جدید New Funny Joke

وقتی یکی هی میخواد یه چیزی بهت بگه بعد میگه : بی خیال

باید اینقد بزنیش تا بفهمه بی خیال یعنی چی . . . :|

 New Funny Joke

موبایلم امروز بهم گفت : منُ چرا میزنى به شارژ؟ واسه کى ؟ واسه چى ؟

هیچ جوابى نداشتم بدم ، فقط از اتاق رفتم بیرون گذاشتم کمى با خودش خلوت کنه :|

نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,ساعت 13:29 توسط ali davinchi| |

Funny Jokes

اگه یه روز صبح از خواب بیدار شدی دیدی همه با لبخند نگات می کنن

بدون که تو خواب حسابی ویالن زدی !

 Funny Jokes

دقت کردین اونایی که می خوان برن دندون پزشکی

ده برابر قبل مسواک می زنن که نشون بدن دندوناشون تمیزه ؟

 Funny Jokes

فقط یه ایرانیه که وقتی دنبال یه روش برای کاهش وزن می گرده

می پرسه چی بخورم که لاغر شم؟

برای لاغر شدن هم می خواد بخوره!

 Funny Jokes

به دوستم می گم کیف پولت چقدر قشنگه

می گه چرم مشهد عموم از آلمان برام آورده!

Funny Jokes

من وقتی چهار سالم بود

از جلو دخترا که رد می شدم دخترا برام غش می کردن !

البته الانم اگه رد می شم غش می کنن آ ولی از خنده !

 Funny Jokes

حیف نون به زنش می گه ببینم دیروز چت بود؟

زن می گه هیچی

امروز چته ؟

هیچی

نبینم فردا چت باشه ها !

 Funny Jokes

ثابت شده !

دور از دسترس ها همیشه می تابند ، مثل ستاره ، ماه

در دسترس ها لامپی بیش نیستند !

اونم اکثرا لامپ دستشویی !

 Funny Jokes

من و بابام رفته بودیم مهمونی

حوصله م سر رفت بهش مسج دادم بابا پاشو بریم

وسط صحبتش بود گوشیشو برداشت همه هم منتظر بودن که صحبتشو ادامه بده

بلند گفت :عه تویی؟ باشه باباجان الان میریم!

 Funny Jokes

دقت کردین ؟

هیچکی درس نمیخونه که چیز یاد بگیره

درس میخونه که نمره بیاره !

 Funny Jokes

وقتی پشت آیفون می پرسی : کیه؟

۹۵% مردم میگن باز کن ۵% باقیمونده هم میگن : منم

هیچکس جواب درست نمیده

 Funny Jokes

حیف نون چند متر دورتر از قبری گریه میکرد

ازش پرسیدند چرا نزدیکتر نمیری؟

گفت: مرحوم از فامیلای دورمون بود !

 Funny Jokes

ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﻧﻪ ﮐﻮﻟﺮ ﺭﻭﺷﻨﻪ ﻧﻪ ﺑﺨﺎﺭﯼ

ﺑﺎﺑﺎﻫﺎ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻦ ﺑﺎﺱ ﺩﻗﯿﻘﻦ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻦ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ؟

ﻫﯽ ﺍﻟﮑﯽ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻥ

ﻭ ﺩﺭِ ﮐﺎﺑﯿﻨﺘﺎ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﻭﺑﺴﺘە ﻣﯿﮑﻨﻦ !

 Funny Jokes

رانی چیست؟

وقتی کوچه ای بسته باشد

مردم به هم می گویند رانی نرو !

 Funny Jokes

پلیس شهر حیف نون از شهروندان خواهش کرد :

از تعریف کردن مشکلات

جلوى دوربین هاى بزرگراه ها جدأ خوددارى کنند !

 Funny Jokes

شاید باور نکنید ولی هنوز هم آدم هایی وجود دارن

که تا دوربین و میکروفن می بینن

اولین چیزی که به ذهنشون می رسه اینه :

من کوچیکتر از اونی هستم که پیامی داشته باشم!

 Funny Jokes

موبایلم امروز بهم گفت : منُ چرا میزنى به شارژ؟ واسه کى؟ واسه چى؟

هیچ جوابى نداشتم بدم، فقط از اتاق رفتم بیرون گذاشتم کمى با خودش خلوت کنه

 Funny Jokes

آیا می دانید

دکمه آسانسورو پشت هم تند تند بزنی‌ آسانسور زودتر نمیاد !

 Funny Jokes

آقا کیف پول من مثل پیازه

بازش که میکنی گریت میگیره :|

 Funny Jokes

صبح تو راه از یه خانمی خواستم ساعت بپرسم

گفتم ببخشید گفت خواهش میکنم رفت!

 Funny Jokes

حشره کش خالی‌ کردم تو اتاقم

من سر درد گرفتم دارم می‌میرم

پشه هه رو آینه اتاقم وایساده داره شاخکاشو مرتب می کنه!

 Funny Jokes

تاحالا دقت کردین بعضیا وقتی میخوان یه حرف خنده دار بزنن

قبلش اعلام میکنن :آقا یه چی میگم بخند

لامصبا آدم رو تو رودروایسی میزارن که بخندی

 Funny Jokes

آقا وقتی گوشیم خاموش باشه

حتی بیل گیس هم شخصأ برای استخدام شدنم توی مایکروسافت تماس گرفته

ولی بدلیل خاموش بودن بیخیالم شده

بعععععله اینجور شخص بد شانسیم من

 Funny Jokes

دقت کردین بعضیا نه اونقدر هستن که جزو داشته هات حسابشون کنی

نه اونقدر نیستن که جزو نداشته هات!

 Funny Jokes

من غلطای املایی مو اینجوری تشخیص میدم

که انگار این کلمه که نوشتم قیافش جدیده قبلنا یه جور دیگه بود

 Funny Jokes

مامان بزرگم گفت به منم اینترنت یاد بده

ببینم چیه که تورو از کارو زندگی انداخته

هیچی دیگه ازساعت ۶:۳۰ شروع کردیم

هنوز نتونستم بهش بگم موس چیه !

 Funny Jokes

دختر همسایمون زنگ خونمون زده

رفتم درو باز کردم میگم سلام بفرمائید

میگه : سلام، خونه اید؟؟!؟

گفتم نه منو که می بینی آخرین مدل پیغام گیر هستم

 Funny Jokes

اگه از بچگی به جای سیگار بهمون می گفتن مسواک ضرر داره

الان هیچکس دندون درد نداشت همه دور هم جمع میشدیم

یواشکی مسواک میزدیم !

نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,ساعت 13:26 توسط ali davinchi| |

 یه بار اومدم خودمو واسه مامانم لوس کنم بهش گفتم مامان اگه من بمیرم چیکار میکنی؟
گفت مرگ بگیری مردشور برده …
الهی به تیر غیب گرفتار بشی…
سرت به سنگ لحد بخوره …
لال شی ایشالا آخه این چه حرفیه؟!
داشتم عزرائیلو میدیدم خداوکیلی…
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
جا داره از اون دسته دخترانی که با جمله
” همه مردها از یه قماشن “
منو در ردیف ، انیشتن و ابوعلی سینا و رازی و مصدق و اینا  قرار میدن
تشکر ویژه داشته باشم !


∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
بعضی حرف ها را “نباید زد”
بعضی حرف ها را “نباید خورد”
بیچاره دل چه میکشد میان این “زد” و”خورد”
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
هر زمان لواشک رو گذاشتى گوشه لــُـپـِت و تونستى نَجُوییــش
یَنـى به نفسِت مــُــسَلط شدی
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
مامانم باهام لج کرده میگه از بس هر دختری نشونت دادیم یه ایرادی گرفتی
اگه دختر مورد علاقت پیدا شد اسید میپاشم روش !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
یکی‌ از فانتزیام اینه که یکی‌ واسم یه جعبه بزرگ کادو بیاره و توش
یه جعبه کوچکتر باشه و همین روند ادامه پیدا کنه و آخرش برسه
به سویچ پورشه یامثلا لامبورگینی !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
دو تا پسربچه ۴ و ۹ ساله تو فامیلمون داشتن دعوا میکردن
یعنی داداش بزرگه داشت کوچکه رو کتک میزد ؛ من رفتم پا در میونی کردم
و کوچیکه رو نجات دادم بعدش همون کوچولوه بهم فوش میده میگه
به تو چه داداشمه ؟؟؟ صلاحمو میدونه داره تربیتم میکنه  !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
یعنی فقط تنها در صورتی بوی ادکلن ماندگاره که بوش بد باشه !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
یادش بخیرچقد اسکل بودم!
نیم ساعت دست به سینه مینشستم تا مبصر اسمم روجزءخوبها بنویسه!
بعدم معلم میومدبدون توجه به اسم ها تخته روپاک میکرد!
وچقداسکل تر بودم که زنگ بعدی هم دست به سینه مینشستم !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
وقتی با فک و فامیلا اسم فامیل بازی میکنم :
اسم : غلام
فامیل : غلامی
غذا : غلام پلو
میوه : غلام سبز
شغل : غلام فروشی
شهر : غلام رود
کشور : غلامستان
گل : غلام بو
اشیا : غلام پلاستیکی
ماشین : همونی که غلام سوار میشه ! (اسمشو نمیدونم)
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
دیشب بابابزرگ و مامان بزرگمو بردیم فرودگاه بدرقه کنیم که برن مکه ، هواپیما تاخیر داشت !
مامان بزرگم نگران بود ، عموم میاد دلداریش بده میگه :
این چیزا عادیه ، تاخیر داره ، نقص فنی پیدا میکنه ، سقوط میکنه ، نگران نباش !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
امروز از سرکار برگشتم خونه میبینم همه باهام سنگینن
هیشکی تحویلم نمیگیره ، الان فهمیدم دیشب مادرم خواب دیده من بدون
اجازشون ازدواج کردم …
اصن دقت که میکنم خدارو شاکرم رام داده خونه !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
مرد عاشق بشه دنیا رو با خبر می کنه
زن عاشق بشه فقط به نزدیکاش میگه، مرد جدا بشه نزدیک تریناش می فهمن
زن جدا بشه همه دنیا  !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
دارو عبارت است از عوارضی جانبی که بعضا اثرات درمانی هم دارد
برای رفع این عوارض جانبی داروهای دیگری تجویز می شوند که
خود این چرخه را تا نابودی کامل بیمار طی می کنند
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
ﺧﺎﻧﻤﻪ ﺳﺮ ﻗﺒﺮﻩ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺯﺍﺭ ﻣﯿﺰﺩﻩ:
ﺩﺧﺘﺮﺍﺕ ﮐﻔﺶ ﻧﺪﺍﺭﻥ,ﭘﺴﺮﺕ ﻟﺒﺎﺱ ﮔﺮﻡ
ﻧﺪﺍﺭﻩ,ﺧﻮﺩﻡ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ;
ﺁﺑﺎﺩﺍﻧﯿﻪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﻟﮏ ﺍﯾﻦ ﺑﺪﺑﺨﺖ
ﻣﺮﺩﻩ ﯾﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺩﺑﯽ ﺟﻧﺲ ﺑﯿﺎﺭﻩ!!!؟
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
ﻫﻨﻮﺯ ﻫﯿﭻ ﺑﻮﯾﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﻣﺨﻠﻮﻁ ﺑﻮﯼ ﺍﺩﮐﻠﻦ ﻣﺮﺩﻭﻧﻪ ﻭ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺭﻗﺎﺑﺖ ﮐﻨﻪ !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
گواهی نامه گرفتن مامانم حدود یک سال و نیم طول کشید
قبول که شده بود افسره از مامانم خوشحال تر بود !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
دوست و دَست بسیــار است
اما
دَست دوست انـــدک
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
ﻫﺮ ﻏﻠـﻄﯽ ﺭﻭ ﺍﻧـﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻥ ،
ﺍﺳﻤـﺶ ” ﭘﺎﻳـﻪ ﺑـﻮﺩﻥ ” ﻧﻴـﺴﺖ
ﺧـَـﺮﻳـَﺘـﻪ !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
خودم رو کشتم رفتم مهندسی رباتیک گرفتم
فامیلمون برگشته میگه عقربه بزرگه ساعت خونه مون افتاده ، می تونی جا بندازیش !؟
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
یه روز از بیرون اومدم رفتم رو تخت خوابیدم
مامان و بابام اومدن بالا سرم و با محبت هرچه تمام دست تو موهام کرد و گفت :
الهی  قربونش برم …
بعد با یه لحن غم انگیز به بابام گفت : خوب شد دختر نشد وگرنه رو دستمون باد میکرد !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
به مامانم میگم من شام بیرون میخورم ، هوس فست فود کردم …
میگه نمیخواد ، فردا شب هوس کن !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
الان ۶ ساله که ما یک پنجم تصویر برنامه های تلویزیون رو نمیتونیم ببینیم !!!
آخه مامانم لِیبِلِ روی لامپ تصویر رو نمیذاره بِکَنیم …
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
با داداشم رفتیم بوتیک اون جنسی که می خواستم نبود
به فروشنده میگم ببخشید ما یه دور بزنیم برمیگردیم …
دادشم برگشته به فروشنده میگه :
دروغ میگه از صبح به ده نفر دیگه هم همینو گفته ، شما منتظر ما نباشین !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
خواهر زادم (پنج سالشه) بهم میگه : دلم برات تنگ شده …
ازش می پرسم : دلت برای من تنگ شده یا موبایلم ؟
میگه : هم موبایلت هم کامپیوترت !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
دماغمو عمل کردم
آوردنم خونه ، بابام هی میاد تو اتاقم میگه حیف نبود اون گرز دزد ترسون منو دادی رفت ؟
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
به مامانم میگم چرا همیشه میخوای قسم بخوری جون منو قسم میخوری ؟
چرا جونه مهردادو (برادرم) قسم نمی خوری ؟
میگه آخه اون طفلک بچه بود زیاد مریض میشد …
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
اون چیه که راحت از جیب میاد بیرون …
گوشی های جدید GLX با جدید ترین آپشن روز دنیا هم اکنون در خدمت شما …
دیگه کسی آیفون و گلکسی نمی خره … !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
اینایی که کسی از کاراشون سردرنمیاره،
اینایی که کاراشونو همیشه ساکت و آروم انجام میدن،
اینایی که عشقشون لباس مشکیه،
اینایی که دلشون نمیاد وقتی که خوابی بیدارت کنن،
اینایی که روزا براشون بی معنی شده و شبا فقط کار میکنن،
اینایی که با دیواره خونه ها یه دنیا خاطره دارن،
اینا رو خیلی زیاد مواظبشون باشید،
این لامصبا دزدن !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
داداشم نوجوون بود میرفت باشگاه کونگ فو و کشتی, منم اون موقه ها بچه بودم
هر وقت که تو باشگاشون یه فن جدید بهشون یاد میدادن میومد تو خونه رو من اجرا میکرد
منم به ازای هر فن پول میگرفتم
یعنی از کوچیکی من با این سختی پول درمیاوردما !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
پسـرا موجـوداتِ شــادی هستـن؛ چـــــــرا ؟؟
۱- اسم فامیلیشـون رو همیشه نگه میدارن
۲- مُکالماتِ تلفـنی شـون ۳۰ ثانیه بیشترنیست
۳- برای یه سفـر ۵ روزه یه شلوار جین کافیـه
۴- اگر جایی دعوت نشدن قهـر نمیکنن
۵- در طولِ زندگی نیازی به تغییـر مدل مو ندارن
۶- برای ۲۵ نفر در عرض ۲۵ دقیقه سوغاتی میخرن
۷- اگر به مهمونی برن و لباسـشون با دیگری یکی باشه
ضد حال براشون نمیشه بلکه با طرف دوست میشن
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
روزی دو نفر در جنگل قدم می زدند.
ناگهان شیری در مقابل آنها ظاهر شد..
یکی از آنها سریع کفش ورزشی اش را از کوله پشتی بیرون آورد و پوشید.
دیگری گفت بی جهت آماده نشو هیچ انسانی نمی تواند از شیر سریعتر بدود.
مرد اول به دومی گفت : قرار نیست از شیر سریعتر بدوم. کافیست از تو سریعتر بدوم…
و اینگونه شد که شاخه ای از مدیریت بنام مدیریت بحران شکل گرفت !
∞..∞..∞.∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞..∞
از وقتی که شماره شو به بلَک لیست گوشیم انتقال دادم چند ماهی میگذره…
شیش،هفت تا اس داده بود که چند هفته بعد خوندمشون.
اون موقع از دستش عاصی بودم. واقعاً اذیت میکرد.
یه شب با یه شماره دیگه اس داد برا همین نرفت تو بلک لیستم
نوشته بودکه اگه میخوای دیگه اس ندم بهت،یه چیزی بگو.
بدون معطلی جواب دادم و همون چیزی رو که میخواست
براش فرستادم چون واقعاً دیگه نمیخواستم اس.ام.اساشو ببینم.
دیگه ا………س نداد
نمیدونم اصلاً چی شد که اینطور شد. دیگه سراغمو نگرفت
انگار نه انگار که من “هستم”
به هرحال اعتراف میکنم که خیلی دلم برای اس.ام.اس هاش تنگ شده.
اگه الان اینارو میخونی، ازت میخوام که یه شانس دیگه بهم بدی. قول میدم بچه ی خوبی بشم !
هم تو مسابقه ها شرکت کنم
هم آهنگپـیشواز داغ هفته رو انتخاب کنم و حتی با شارژ ۱۶۸۶۵۰ریال، برنده ۱۰۰ تومن اعتبار هدیه
داخل شبکه شم ..!
ایرانسل دوسِت دارم !

نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,ساعت 13:17 توسط ali davinchi| |

داداش دوستم رفته مسافرت ماشینشو یه هفته داده دست دوستم باشه اونوقت داداشِ منم وقتی میره بیرون شلوارَکِشو قایم میکنه نکنه من بپوشمش !
از داداش هم شانس نیاوردیم …

ﺍﺯ خواهرزادم پرسیدم دایی جون ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻣﻬﻢ ﺗﺮﻩ ﯾﺎ ﭘﻮﻝ ﯾﺎ ﺧﻮﺷﺘﯿﭙﯽ ؟
ﮔﻔﺖ ﻭﺍﺳﻪ ﺗﻮ ﮐﻪ هیچکدومو ﻧﺪﺍﺭﯼ ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﺩﺍﺭﻩ ؟؟؟
من :|
پول :))
قیافه :))
خوشتیپی =))
آنتونیو باندراس :|
مرحوم هوگو چاوز :|

یه بار زنگ درو زدن منم رفتم جلوی در گفتم بفرمایید ! طرف گفت با داداشتون کار دارم …
منم گفتم یه لحظه گوشی !
اصن یه وضی بخدا ! الان پدر و مادرم دارن دنبال بچه واقعیشون میگردن …

داداشم زد شیشه ادکلونو شیکوند ، با عجله میگه زود باش چند تا لباس بیار بکشیم روش حیفه !
تو کف مدیریت بحرانشم …

داشتیم فیلم هندی میدیدیم سلمان خان با یه کلاش یه گردان زرهی رو نابود کرد !
گفتم بابا اینا خالی بندیه !!!
بابام برگشت گفت خالی بندی اینه که راننده سیگار میکشه ولی تو بوی سیگار میدی !
هیچی دیگه ضایع شدم و همه رو به دیدن ادامه فیلم دعوت کردم …

دیشب مهمون داشتیم خواهر کوچیکم داشت چایی تعارف میکرد ، به زن عموی بابام که رسید به خواهرم گفت : الهی پیر شی ؛ آبجیه منم که معنیه این حرفو نمیفهمید گفت الهی خودت بمیری …
تا نیم ساعتم رفت تو اتاقش گریه کرد !

داداشم میگه وقتی موهاتو سیخ سیخی میکنی شبیه فرچه توالت میشی !



نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,ساعت 13:15 توسط ali davinchi| |

یعنی اینقدری که صدا و سیما داره شبکه ی نسیمُ پخش آزمایشی میکنه، ناسا شاتل رو که خواست بفرسته فضا، اینقدر آزمایش نکرد :|

ناسا

هیچکی از جاش تکون نخوره!!!
حتی شما دوست عزیز!!!
این یه نظرگیری مسلحانه اس!
هر چی نظر داری بده بیاد!
زود! من اعصاب مصاب درس و حسابی ندارما!
نظر ندادی؟؟!!
لایک چی؟؟!!
رفتی؟!
چی؟؟!
اشکال نداره اما دلمان شکست!

حالا اگه کله پاچه یه غذای ایتالیایی بود و اسمش کال پاچینو بود,
این روشنفکرای وطنی کلی هم با خوردنش کلاس میزاشتن!!!

زیاد تو <زندگیه شخصی خودتون >دخالت نکنید دوستان زحمتشو می کشن
والا...
;) :)))

تبلیغ جدید شرکت سایپا:
حادثه و هیجان را با ما تجربه کنید؛ شاد بروید شادروان برگردید!!!

دوتا چینی به هم میخورن فکر میکنی میشکنن نچ. چینی های ما از گمرک رد شدن و اصل هستن. مسخره هم خوتی

دختری ک پاستیل دوس نداره رو بترسید ازش
این حتما پارک دوبل هم بلده
نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,ساعت 13:14 توسط ali davinchi| |

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد.مرد نابینا فهمید ولی به روی خود نیاورد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:

 امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم  !!!!!

.

.

.

.

.

.

.

 

     وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است. 
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است ....



نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,ساعت 13:6 توسط ali davinchi| |

مصاحبه کننده :
در هواپیمائی ۱۰۰ عدد آجر داریم، ۱ عدد آنها را از هواپیما به بیرون پرتاب میکنیم. الان چند عدد آجر داریم ؟
متقاضی : ۱۰۰ عدد !
مصاحبه کننده :
سه مرحله قرار دادن یک فیل داخل یخچال را شرح دهید.
متقاضی :
مرحله اول: در یخچالو باز میکنیم 
 مرحله دوم: فیلو میذاریم تو یخچال  مرحله سوم: در یخچالو میبندیم !!
مصاحبه کننده :
حالا چهار مرحله قرار دادن یک گوزن در یخچال را توضیح دهید !
متقاضی :
مرحله اول: در یخچالو باز میکنیم 
 مرحله دوم: فیلو از تو یخچال در میاریم
مرحله سوم: گوزنو میذاریم تو یخچال 
 مرحله چهارم: در یخچالو میبندیم !!
مصاحبه کننده :
شیر واسه تولدش مهمونی گرفته، همه حیوونا هستن جز یکی. اون کیه ؟
متقاضی :
گوزنه که تو یخچاله !!
مصاحبه کننده :
چگونه یک پیرزن از یک برکه پر از سوسمار رد میشود ؟
متقاضی :
خیلی راحت، چون سوسمارا همشون رفتن تولد شیر !!
مصاحبه کننده :
سوال آخر. اون پیرزن کشته شد، چرا ؟
متقاضی : امممممممم، نمیدونم، غرق شد ؟
مصاحبه کننده :
نه، اون یه دونه آجری که از هواپیما انداختی پائین خورد تو سرش مرد !!! شما مردود شدین، نفر بعدی لطفا


عکس و مطالب طنز بیشتر در »»» http://2funny.ir/
نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,ساعت 12:57 توسط ali davinchi| |

 

مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.

اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.

هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی داني.

یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.

هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.

از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.

در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن.

وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو:  "برای چه می خواهید بدانید؟"

هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.

هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.

وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای.

هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور.

راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.

هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.

شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.

سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : " آماده، هدف، آتش "

هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.

چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد.

وقتی کت و شلوار تیره به تن داری شیرینی شکری نخور.

هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.

وقتی در راه مسافرت، هنگام ناهار به شهری می رسی رستورانی را که در میدان شهر است انتخاب کن.

در حمام آواز بخوان.

در روز تولدت درختی بکار.

طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.

بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.

فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی.

ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن.

هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.

شیر کم چرب بنوش.

هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.

فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.

از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.

فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند

نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,ساعت 12:56 توسط ali davinchi| |

 

 

زندگی عاشقانه خسرو و شیرین بر اساس زندگی پر فراز و نشیب خسرو و شیرین شاهزاده ارمنی رقم خورده است. خسروپرویز در سال 590 میلادی تاجگذاری نمود و رسما شاهنشاه شد. اتفاقات بسیاری در طول حکومت وی رخ داد که در این مکان نمی گنجد ولی زندگی زناشویی این پادشاه حماسه ای را در کشور ما رقم زد که امروز نیز جای خود را در تاریخ ما به شکل زیبایی حفظ کرده است. بسیاری از بزرگان شعر و ادب و تاریخ پیرامون این حماسه سروده هایی را از خود به جای گذاشتند تا نسلهای آینده از آن بهره ببرند همچون فردوسی بزرگ، نظامی گنجوی، وحشی بافقی و چند تن دیگر از بزرگان .

نکته جالب این ماجرا در این است که مادر شیرین که شهبانوی ارمنستان بوده به دختر خویش در این مورد هشدار می دهد که از جریان ویس و رامین عبرت بگیرد و آن را تکرار نکند. ماجرا در بسیاری وقایع همچون ویس و رامین در صدها سال قبل از خسرو و شیرین است.

فردوسی بزرگ می فرماید: خسرو فرزند هرمزد چهارم از دوره کودکی از خصایص برجسته ای برخوردار بود وی پیکری ورزیده و قامتی بلند داشت. از دیدگاه دانش و خرد و تیر اندازی وی بر همگان برتری داشت.
به گفته تاریخ نگاران او می توانست شیری را با تیر به زمین بزند و ستونی را با شمشیر فرو بریزد. در سن چهارده سالگی به فرمان پدرش وی به فیلسوف بزرگ بزرگمهر سپرده شد. خسرو شبی در خواب پدر بزرگ اندیشمند و فریهخته خود انوشیروان دادگر را به خواب دید که به او از دیدار با عشق زندگی اش خبر می داد و اینکه به زودی اسب جدیدی به نام شبدیز را خواهد یافت که او از طوفان نیز تندرو تر است. سپس او را از نوازنده جدیدش به نام باربد که میتواند زهر را گوارا سازد آگاهی داد و اینکه به زودی تاج شاهنشاهی را بر سر خواهد گذاشت.

فردوسی بزرگ می فرماید :

ز پرویز چون داستانی شگفت

 ز من بشنوی یاد باید گرفت
که چونان سزاواری و دستگاه

بزرگی و اورنگ و فر و سپاه
کز آن بیشتر نشنوی در جهان

اگر چند پرسی ز دانا مهان
ز توران و از چین و از هند و روم

ز هر کشوری که آن بد آباد بوم
همی باژ بردند نزدیک شاه

برخشنده روز و شبان سیاه .

روزی خسرو از دوست خویش شاهپور که هنرمندی شایسته بود درباره زنی به نام مهین بانو در قلمرو حکومتی ارمنستان بوده است سخنهایی می شنود. از دختر زیبایش شیرین می شنود که شاهزاده ای برجسته و با کمالات است. شاهپور وی را به خسرو پیشنهاد میکند و خسرو که از تمجید های وی شگفت زده شده بود پیشنهاد وی را می پذیرد . روزی شاپور تصور نقاشی خسرو را به ارمنستان می برد و در حکم دوست نقش واسطه را برای خسرو ایفا میکند . شیرین نیز با نگاهی به فرتور با ابهت خسرو عاشق و دلباخته وی می شود . شاپور حلقه ای را با خود برده بود تا در صورت پاسخ مثبت از شاهزاده آن را به وی تقدیم کند و چنین نیز کرد و شیرین را به تیسپون مدائن در بغداد امروزی که پایتخت ساسانی بود دعوت نمود .

شیرین روزی به بهانه شکار از مادر درخواست اجازه نمود و با اسبی تندرو به نام شبدیز همراه با یارانش راهی تیسفون می گردد .  در میان راه به دریاچه ای کوچک ( به نام سرچشمه زندگانی ) برخورد میکند و از فرط خستگی همانجا توقف میکند . شیرین برای خنک کردن خویش لباسهایش را از تن بدر میکند و برای شنا راهی آب میگردد .  به گفته مورخین چهره شیرین و اندام وی چنان زیبا و محسور کننده بوده که چشمان آسمان پر از اشک می شده است . شیرین در روزگار خویش در زیبای چهره و اندام سرآمد روزگار خود بود و نمونه بارزی از یک زن از نسل آریا. در این میان خسرو که در تیسفون درگیری شخصی به نام بهرام چوبین بود ( بهرام که برای گرفتن تاج و مقام بر ضد شاه شورش کرده بود و سکه هایی به نام خود ( بهرام ششم ) ضرب کرده بود . ) به اندرز بزرگ امید یا بزرگمهر پایتخت را برای مدتی ترک میکند.

 به همین به یارانش در تیسپون می سپارد که اگر شیرین شاهزاده ارمنستان به دیدار وی آمد از او به مهربانی پذیرایی کنند . خسرو پس از این وقایع سوار بر اسب خویش تیسفون را به همراه سپاهی بزرگی با درفش کاویانی به دست ترک میکند و از قضای روزگار خسرو به همان منطقه ای می رسد که از نظر سبزی و زیبایی بر دیگر مناطق برتری داشته است و شیرین نیز همانجا با بدن عریان مشغول آب تنی بوده است . شیرین با خود اندیشه میکند که این شخص چه کسی می تواند باشد که چنین احساساتی را در وی بوجود آورده است بیگمان تنها خسرو است که مرا گرفتار خویش کرده است . ولی از طرفی خسرو شاه شاهان چگونه ممکن است با چنین لباس و ظاهری عادی در دشت ها و مزارع حاضر شود . پس لباس خویش را بر تن میکند و بر سوار بر اسپ خویش میگردد و دور می شود . خسرو نیز که تصویر وی را توسط شاپور دیده بود او را شناخت و دقایقی که مهو زیبایی شیرین شده بود او را از دست داد و هنگامی که در پی او جستجو کرد وی را نیافت . خسرو اشکی از دیدگانش فرو می ریزد و خود را سرزنش میکند و به راه خود ادامه می دهد .

فردوسی بزرگ می فرماید :

چنان شد که یکروز پرویز شاه

همی آرزوی کرد نخچیرگاه
بیاراست برسان شاهنشهان

که بودند ازو پیشتر در جهان
چو بالای سیصد ب زرین ستام

ببردند با خسرو نیکنام
همه جامه ها زرد و سرخ و بنفش

شاهنشاه با کاویانی درفش
چو بشنید شیرین که آمد سپاه

 بپیش سپاه آن جهاندار شاه
یکی زرد پیراهن مشکبوی

بپوشید و گلنارگون کرد روی .

شیرین نیز به پایتخت رسید و خود را به دربار معرفی نمود. زنان دربار که از زیبایی او شگفت زده شده بودند وی را احترام گذاشتند و او را راهنمایی کردند. شیرین پس از ساعتی متوجه آشوبهای پایخت می شود و از اطرافیان می شنود که خسرو به همین منظور دربار را ترک کرده است. در این لحظه متوجه می شود که شخصی که در میان راه در حال آبتنی مشاهده کرده بود کسی نبوده جز خسروپرویز معشوقه خود. در همین حال خسرو به ارمنستان رسید. و به دیدار مهین بانو شهبانوی ارمنستان رفت و در کنار وی شرابی نوشید و از فقدان شیرین ابراز ناراحتی نمود . خسرو پس از چند روز اقامت در ارمنستان پیکی از تیسپون دریافت میکند که بزرگان برای وی نوشته بودند . متن نامه حکایت از آن داشت که پدر خسرو ( هرمزد ) درگذشته است و حال تاج و تخت کشور در انتظار اوست . خسرو راهی تیسپون می شود و پس از رسیدن به آنجا مشاهده میکند که شیرین تیسفون را ترک کرده است .

شیرین نیز پس از مدتی به ارمنستان باز میگردد تا با خسرو دیدار کند ولی هر دو در یک روز ترک مکان کرده بودند و موفق به دیدار یکدگیر نشدند. در این میان بهرام چوبین از وقایع عاشق شدن خسرو بر شیرین آگاه می شود و در آنجا شایع می کند که شاهنشاه از عشق وی دیوانه شده است و توانایی اداره کشور را ندارد . پس از چنین شایعاتی شورشهایی بر ضد شاه صورت میگیرد و بر اثر همین شایعات خسرو با مشورت بزرگان پایتخت را دگر بار ترک میکند و راهی آذربایجان و سپس ارمنستان میگردد و در همانجا با معشوقه خود دیدار میکند . وقایع این دو دلداده باعث میگردد که مادر شیرین ( مهین بانو ) به دخترش تذکر بدهد که یا به همسری وی بیایی یا وی را ترک کنی .

 مادر بار دگر شیرین را از راهی که ویس رفت بر حذر می دارد و به عواقب غیر اخلاق آن هشدار میدهد ولی او نمی دانست که دست روگاز دقیقا همان ماجرا را باردیگر رقم می زند و او نمی تواند مانع از وقوع آن شود . خسرو نیز از سخنان آنان آگاهی یافت و این امر مایه کدورت هایی بین آنان شد که در نهایت با سخنانی تند خسرو آنان را ترک میکند و راهی قسطنطنیه ( در استانبول ترکیه کنونی ) شد . خسرو آنجا از ارتش بیزانس درخواست یاری کرد تا شورش غاصب تاج و تخت بهرام چوبینه را خاموش کند . برای این امر مجبور به گزیدن مریم - دختر امپراتور روم به همسری شد تا پیمان خانوادگی خود را با امپراتور مستحکم کند و از او درخواست ارتش کند . پس از درگیری میان بهرام چوبین و خسرو بهرام شکست میخورد و به چین می گریزد... پس از آرام شدن پایتخت و تاجگذاری پادشاه - خسرو باردگیر به اندیشه معشوقه خود می افتاد و برای همین امر به نوازندگان مشهور خود نکسیا و باربد فرمان میدهد سرودها و موسیقی هایی را در ستایش این عشق جاودانه بنوازند . در این میان مادر شیرین میهن بانو که شاه ارمنستان بود با زندگی بدرود حیات میکند و تاج شاهی به شیرین دختر وی می رسد .

ولی در این برهه از زمان شخصی به نام فرهاد که به فرهاد سنگ تراش مشهور بود وارد جریان می شود . روزی که شیرین در شکار بود با فرهاد رودر روی می شود و فرهاد ناخواسته عاشق و دلباخته شیرین می شود و از زیبایی او حیران می گردد . فرهاد برای رسیدن به شاهزاده ارمنی دست به هر کاری می زد و این تلاشهای در نهایت به خسرو گزارش شد . خسرو در مرحله نخست با او سخن گفت و کوشش کرد که وی را از ادامه این راه منصرف نماید . ولی فرهاد نپذیرفت . خسرو کیسه های طلا و جواهراتی را به او هدیه داد تا اندیشه شیرین را از یاد ببرد . ولی فرهاد هیج یک از این پاداشها را نمی پذیرد . در نهایت خسرو مجبور به دادن فرمانی می شود که شاید فرهاد را منصرف کند .

خسرو به فرهاد می گوید که اگر میخواهی به شیرین برسی بایستی شکافی بزرگ در کوه بیستون ایجاد کنی تا کاروانها بتوانند از آن عبور کنند . فرهاد این کار غیر ممکن را به شرطی می پذیرد که خسرو دست از شیرین بردارد . فرهاد شروع به کندن بیستون میکند . شیرین روزی برای فرهاد شیر تازه می آورد تا خستگی را از تن بدر کند . ولی در هنگام بازگشت اسبش از پای می افتد و هلاک می شود . فرهاد از این امر آگاهی می یابد و شیرین را بر دوش می گیرد و شاهانه به قصرش می رساند و خبر این ماجرا به خسرو می رسد . خسرو که استقامت فرهاد را در ربودن شیرین می بیند و به این اندیشه می افتاد که شاید وی روزی بتواند بیستون را شکاف دهد پس اخبارهای جعلی در شهر پراکنده می کند و قاصدی نزد فرهاد می فرستد که شیرین فوت شده است . فرهاد که در بالای کوه مشغول کندن بیستون بود با شنیدن خبر درگذشت شیرین دیگر ادامه راه برایش غیر ممکن بود و هیچ تمایلی به زندگی نداشت پس خود را از بالای کوه به پایین پرت میکند و جان می سپارد . مریم همسر خسرو پس از مدتی فوت یا مسموم می شود. امادختری به نام شکر که در زیبایی و معصومیت در شهر خود مشهور است را به همسری برمیگزیند .

ولی پس از مدتی دوباره به اندیشه شیرین می افتد . پس دست به نوشتن نامه هایی برای شیرین می زند . شیرین پس از مدتی به دعوت خسرو راهی تیسپون می شود و به سرودهای مشهور باربد و نکیسا که در ستایش این دو عاشق قدیمی سروده بودند گوش فرا می دهد . همین امر باعث میگردد تا آنها کدورتهای گذشته را کنار بگذارند و با اجرای مراسمی با شکوه و سلطنتی به عنوان ملکه برگزیده می شود و همسری خسرو را با جان و دل بپذیرد . روزگار این دو عاشق قدیمی پس از بدنیا آمدن چند فرزند به نقطه های پایانی رسید و شیرویه پسر خسرو ( از مریم ) برای کسب تاج و تخت پدر شبی به کنار وی رفت و پدر را برای رسیدن به مقام پادشاهی با ضرب چاقویی می کشد . این اتفاق در سال 628 میلادی رخ داد .

صبح آن روز خبر کشته شدن خسرو تمام شهر را پر کرد و او را با مراسمی رسمی به خاک سپاردند و آرامگاهی برایش بنا کردند . پس از این ماجرای شیروی درخواست ازدواج با شیرین را می دهد ولی شیرین که دیگر معشوقه اش را از دست داده بود به در پاسخ به نامه شیروی چنین گفت که من زنی آبرومند هستم و عاشق همسرم و اینک تنها یک خواهش از جانشین خسروپرویز دارم و آن این است که درب آرامگاه همسرم را یک بار دیگر باز کنید .

چنین گفت شیرین به آزادگان

 که بودند در گلشن شادگان
که از من چه دیدی شما از بدی

ز تازی و کژی و نابخری
بسی سال بانوی ایران بودم

بهر کار پشت دلیران بودم
نجستم همیشه جز از راستی

ز من دور بود کژی و کاستی
چنین گفت شیرین که ای مهتران

 جهاندیده و کار کرده سران
به سه چیز باشد زنان را بهی

 که باشد زیبای تخت مهی
یکی آنکه شرم و باخواستت

که جفتش بدو خانه آراستست
دگر آن فرخ پسر زاید اوی

زشوی خجسته بیفزاید اوی
سوم آنکه بالا و روشن بود

بپوشیدگی نیز مویش بود
بدانگه که من جفت خسرو شدم

 بپیوستگی در جهان نو شدم.

شیروی که در اندیشه رسیدن به شیرین بود موافقت کرد. شیرین به کنار کالبد بیجان خسرو رفت که با پارچه ای پوشیده شده بود. سپس خود را به روی بدن همسر و معشوقه اش انداخت و ساعتها گریه کرد و در نهایت برای اثبات پایداری در عشق اش زهری که با خود آورده بود را نوش کرد و آرام و جاودانه پس از دقایقی به روح خسرو پیوست و با زندگی بدرود حیات گفت. خودکشی شیرین تا سالها زبان زد مردمان منطقه بود و استواری راستین او به همسر و عشق دیرینه اش درس عبرت برای جوانان آینده این مرز و بوم گشت .

فردوسی بزرگ می فرماید :

نگهبان در دخمه را باز کرد

زن پارسا مویه آغاز کرد
بشد چهره بر چهره خسرو نهاد

گذشته سختیها همی کرد یاد
همانگاه زهر هلاهل بخورد

ز شیرین روانش برآورد گرد
نشسته بر شاه پوشیده روی

 بتن در یک جامه کافور بوی
بدیوار پشتش نهاده بمرد

بمرد و ز گیتی ستایش ببرد .

نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,ساعت 12:53 توسط ali davinchi| |

سینه ام پر از درد  با وجود آدم هایی که دورم هستند باز هم احساس تنهایی میکنم بازم غمگینم نمیدونم چی میخوام نمیدونم . از زندگی خستم از این همه ندونسته ها کسی رو واسه درد و دل ندارم  خدایا فقط تویی سرگردونم نمیدونم چیکار کنم  سر رویه شونه های چه کسی بگذارم گیج شدم احساسی دارم  که نمیشه توصیفش کرد  چشمام میخوان ببارن ولی جرات باریدن ندارن  خستم از این  بی تکلیفی  خدایا بغلم کن   

نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,ساعت 12:52 توسط ali davinchi| |

چه کسی عاشق چه کسی است؟ نفرسوم رابطه کیست؟ آیا خسرو مزاحم است یا فرهاد؟ بیشتر ما ایرانی‌ها فکر می‌کنیم عاشق و معشوق واقعی شیرین و فرهاد بوده‌اند و خسرو که پادشاه بوده و زر و زور و نفوذی داشته جلوی رابطه آن‌ها را می‌گرفته است درصورتی‌که این طور نیست. خسرو و شیرین هر دو بر هم عاشق می‌شوند. اتفاقا اولین کسی که عاشق می‌شود شیرین است آن هم فقط با دیدن عکس خسرو؛ یعنی با نقاشی او در واقع. یک‌جورایی شبیه عشق‌های فیس‌بوکی خودمان! این وسط فرهاد است که خودش را وارد رابطه عاشقانه دو نفر می‌کند؛ جوانی کوهکن که عاشق شاهزاده ارمنستان یعنی شیرین می‌شود و رقیب عشقی خسروپرویز پادشاه ایران. البته از حق نگذریم که فرهاد در عشقش صادق و بی‌ریا بوده است، شیرین را به خاطر خودش دوست داشته نه چیز دیگر، تا پای جانش هم بر سر عشقش می‌ماند، حاضر به کندن کوه بیستون می‌شود و سرانجام هم از درد ناکامی، خودکشی می‌کند. اما هرچه باشد عاشق زن مردم شده است. آن هم چه عشقی و چه فداکاری و چه کوه کندنی! خدا همچنین رقیبی برای کسی نخواهد! اما در این داستان چیزی که توجه من را جلب کرده تحریف واقعیت داستان در ذهن مردم است. خسرو را گناهکار و خائن می‌دانند و فرهاد را عاشق راستین. نمی‌دانم علت این تحریف چیست اما کنجکاوم بدانم اگر مردم واقعیت داستان را می‌دانستند به چه کسی حق می‌دادند؟ باز هم عاشق شدن را حق فرهاد می‌دانستند؟ حق شیرین چطور؟ خسرو که از قدرت پادشاهی خود سوءاستفاده نکرده بود، شیرین خودش عاشق خسرو می‌شود و حالا به او خیانت می‌کند. آیا آنجا که شیرین به کوه بیستون رفت و به فرهاد جامی پر از شیر تعارف کرد و به او روحیه داد کار خوبی کرد؟ آیا خسرو در این ماجرا قربانی است یا فرهاد؟ و این‌که وقتی خسرو از این داستان عصبانی می‌شود باید خشونتش را متوجه فرهاد کند یا شیرین؟ اگر هم خسرو «جنتلمن» است و نسبت به زن خشونت روا نمی‌داند حداقل نباید ازاو اندکی دل چرکین باشد؟ خسرو برای این‌که تصویر آرمانی را که در ذهنش از شیرین ساخته خراب نکند او را به تمامی بی‌گناه می‌بیند و همه کاسه کوزه‌ها را سر فرهاد می‌شکند و موجبات خودکشی او را فراهم می‌کند. یاد صحبت زن‌های ایرانی می‌افتم که وقتی شوهرشان به آن‌ها خیانت می‌کند می‌گویند شوهر ما که خوب است. همه‌چیز زیر سر این زن‌هاست! به‌هرحال مقصر دانستن دیگران از شکستن تصویر آرمانی همسر راحت‌تر و کم آسیب‌تر است. اما همیشه واقعیت آن چیز خواستنی‌تر و کم‌آسیب‌تر نیست.

نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,ساعت 12:51 توسط ali davinchi| |

“تو” تنها یکیست آن هم تویی

من دیگران را “شما” خطاب می کنم . . .
.
www.3oz.ir
.
خوش به حال خدا که “لحظه به لحظه” با توست

و “من” همیشه درباره ی “تو” با “او” حرف میزنم . . .
.
www.3oz.ir
.
نخورده می،چه داند شراب یعنی چه/ندیده آب چه داند سراب یعنی چه

درست نیست که بدانی چه حالتی دارم/مرا ببین که بدانی خراب یعنی چه . . .
.
www.3oz.ir
.
من ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺘـــﻢ ﺑﮕـﻮﯾـــــــﻢ

ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ..

اما ..

ﺍﻣـــــﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭼﺸـــــــم هــــا،

ﺍﯾﻦ ﭼﺸـــــــم هــای ﺩﻫــﻦ ﻟـــﻖ!
.
www.3oz.ir
.
گرمایی بوده ام همیشه اما بین خودمان بماند

سرمایی میشوم وقتی پای آغوش تو در میان باشد . . .
.
www.3oz.ir
.
در حسرت آغوش تو هستم ، بغلم کن / از عطر بر و روی تو مستم ، بغلم کن

کی گفته که قراره دور از تو بمونم / من با احدی عهدنبستم ، بغلم کن . . .
.
www.3oz.ir
.
روزم با تو آغاز می شود ، شبم بی تو تمام نمی شود !

چه کنم ؟
.
www.3oz.ir
.
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ . . . ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﻧﮕﺎﺵ ﮐﻨﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻗﺤﻄﯿﻪ ﺁﺩﻣﻪ (:
.
www.3oz.ir
.
دلم ، یک مزرعه مى خواهد

یک “تو”

یک “من”

و گندم زارى طلایى رنگ

که هوایش آکنده با عطر نفسهاى تو باشد . . .
.
www.3oz.ir
.
اگر گفتی

چگونه می شود مُرده ای را زنده کرد؟

فرض کن من مُرده ام!

حالا بخند…
.
www.3oz.ir
.
بعضیا هم هستن حاضرن از عشقشون بگذرن تا تـــو به عشقت برسی...
.
www.3oz.ir
.
یک مرد چه میخواهد ؟

دستی که بگیرد در دست

چتری که بگیرد بر دوش

یک همقدم عاشق

با او بشود مدهوش... !
.
www.3oz.ir
.
آنهایی که با چشم کمتر دیده میشوند ، در قلب بیشتر یاد میشوند

مثل “تو”
.
www.3oz.ir
.
نگاهت را گره بزن

به هر لحظه من

حس امنیت می گیرم

وقتی تو

درگیر منی
.
www.3oz.ir
.
باور کن! کار من نیست ، کار دل است

دلم جایی میان نفس هایت گیر کرده است
.
www.3oz.ir
.
دو ، ر ، می ، فا ، سل ، لا ، به ، لای ، نت ، ها ، یت ، می ، می ، رم
.
www.3oz.ir
.
من تصوراتم از تو

با ” کــــــــاش ” گره خورده

تـــو ،توقعاتت از من

با ” بایـــــــــد” ..
.
www.3oz.ir
.
امروز یه کار ضرورى دارم و اون دوست داشتن توئه …

دیروز هم همینطور بود

فردا هم همینطوره !
.
www.3oz.ir
.
مُهم نیست که تو با من چـه میکنی !

بیا ببین ” بـَرای ” تو ” من با خودم چه میکنم ...!
.
www.3oz.ir
.
یه وقت به سرت نزند ! که شعرهایم را بتکانی …

چرا که رسوا خواهم شد ، و همه خواهند دید !

لحظه لحظه تو را در میان واژه هایم
.
www.3oz.ir
.
“ من ” “ تو ” و فقط یک قاب عکس . . .

این تمام خوشبختی بود که از جیب خدا کش رفتم ....!
.
www.3oz.ir
.
عشق یعنی :

طوری نگام کنی که انگار …

آدم قحطه !
.
www.3oz.ir
.
سر و ته این حرفها را که بزنم

باز هم

تویی که در سرم

ته حرفها را میزنی....
.
www.3oz.ir
.
آرزویم این است که بهاری بشود روز و شبت

که ببارد به تمام رخ تو بارش شادی و شعف

و من از دور ببینم که پر از لبخند است

چشم و دنیا و دلت …
.
www.3oz.ir
.
هنوز هم وقتی باران می آید تنم را به قطرات باران می سپارم

می گویند باران رساناست ، شاید دستهای من را هم به دستهای تو برساند . . .
.
www.3oz.ir
.
مُـردنَــم را آرزوست

اگـــر آرامگــاه ابــدی آغــوشِ تـو بـاشــد . . .
.
www.3oz.ir
.
خوشبختـــــی یعنـــی

در خاطـــر کســی ماندگــــاری که لحظه های نــبودنــت را با تمــــام دنیــا معاملــه نـــمیکند ....!
.
www.3oz.ir
.
صبح یعنی مست صدای تو

ظهر یعنی انتظار تو

عصر یعنی دلتنگم برای تو

شب یعنی یاد تو

و تو یعنی تمام لحظه های من.... !!!
.
www.3oz.ir
.
بدون گذرنامه از خیالم عبور خواهی کرد ، مهربانیت را مرزی نیست …
.
www.3oz.ir
.
دلم یه رمان میخواد…

اولش من و تو باشیم…..

آخرش ما…
.
www.3oz.ir
.
من .....

بی تو....

همیشه یک مصرع بی پایانم ....
.
www.3oz.ir
.
آرزوهایم حسابی قد کشیده اند …

ببین خواستن تو چه مردی شده برای خودش ...!
.
www.3oz.ir
.
با من راه بیا که برای تو از بیراهه های زیادی گذشته ام …
.
www.3oz.ir
.
شعر صدای نفس های توست وقتی سر بر سینه ام میگذاری و کلمات گورشان را گم میکنند ....!
.
www.3oz.ir
.
عشق يعني وقتي كه نيست اينقدبه اتفاقاتي كه ميتونه براش بيافته فك كني كه نويسنده اي بشي واسه خودت....

نوشته شده در چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:,ساعت 17:0 توسط ali davinchi| |

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا

نوش‌داروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا

 

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار
این‌همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی‌کردی سفر
این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا

نوشته شده در چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:,ساعت 16:59 توسط ali davinchi| |

چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .
رنگ چشاش آبی بود .
رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…
وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم
مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .
دوستش داشتم .
لباش همیشه سرخ بود .
مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه …
وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.
دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .
دیوونم کرده بود .
اونم دیوونه بود .
مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد .
دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم .
می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه .
اونوقت دور لباش هم قرمز می شد .
بعد می خندید . می خندید و…
منم اشک تو چشام جمع میشد .
صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت .
قدش یه کم از من کوتاه تر بود .
وقتی می خواست بوسش کنم ٫
چشماشو میبست ٫
سرشو بالا می گرفت ٫
لباشو غنچه می کرد ٫
دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند .
من نگاش می کردم .
اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد .
تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه ٫
لبامو می ذاشتم روی لبش .
داغ بود .

وقتی می گم داغ بود یعنی خیلی داغ بود .
می سوختم .
همه تنم می سوخت .
دوست داشت لباشو گاز بگیرم .
من دلم نمیومد .
اون لبامو گاز می گرفت .
چشاش مثل یه چشمه زلال بود ٫صاف و ساده …
وقتی در گوشش آروم زمزمه می کردم : دوستت دارم ٫
نخودی می خندید و گوشمو لیس می زد .
شبا سرشو می ذاشت رو سینمو صدای قلبمو گوش می داد .
من هم موهاشو نوازش میکردم .
عطر موهاش هیچوقت از یادم نمیره .
شبای زمستون آغوشش از هر جایی گرم تر بود .
دوست داشت وقتی بغلش می کردم فشارش بدم ٫
لباشو می ذاشت روی بازوم و می مکید٫
جاش که قرمز می شد می گفت :
هر وقت دلت برام تنگ شد٫ اینجا رو بوس کن .
منم روزی صد بار بازومو بوس می کردم .
تا یک هفته جاش می موند .
معاشقه من و اون همیشه طولانی بود .
تموم زندگیمون معاشقه بود .
نقطه نقطه بدنش برام تازه گی داشت .
همیشه بعد از اینکه کلی برام میرقصید و خسته می شد ٫
میومد و روی پام میشست .
سینه هاش آروم بالا و پایین می رفت .
دستمو می گرفت و می ذاشت روی قلبش ٫
می گفت : میدونی قلبم چی می گه ؟
می گفتم : نه
می گفت : میگه لاو لاو ٫ لاو لاو …
بعد می خندید . می خندید ….
منم اشک تو چشام جمع می شد .
اندامش اونقدر متناسب بود که هر دختری حسرتشو بخوره .
وقتی لخت جلوم وامیستاد ٫ صدای قلبمو می شنیدم .
با شیطنت نگام می کرد .
پستی و بلندی های بدنش بی نظیر بود .
مثل مجسمه مرمر ونوس .
تا نزدیکش می شدم از دستم فرار می کرد .
مثل بچه ها .
قایم می شد ٫ جیغ می زد ٫ می پرید ٫ می خندید …
وقتی می گرفتمش گازم می گرفت .
بعد یهو آروم می شد .
به چشام نگاه می کرد .
اصلا حالی به حالیم می کرد .
دیوونه دیوونه …
چشاشو می بست و لباشو میاورد جلو .
لباش همیشه شیرین بود .
مثل عسل …
بیشتر شبا تا صبح بیدار بودم .
نمی خواستم این فرصت ها رو از دست بدم .
می خواستم فقط نگاش کنم .
هیچ چیزبرام مهم نبود .
فقط اون …
من می دونستم (( بهار )) سرطان داره .
خودش نمی دونست .
نمی خواستم شادیشو ازش بگیرم .
تا اینکه بلاخره بعد از یکسال سرطان علایم خودشو نشون داد .
بهار پژمرد .
هیچکس حال منو نمی فهمید .
دو هفته کنارش بودم و اشک می ریختم .
یه روز صبح از خواب بیدار شد ٫
دستموگرفت ٫
آروم برد روی قلبش ٫
گفت : می دونی قلبم چی می گه؟
بعد چشاشو بست.
تنش سرد بود .
دستمو روی سینه اش فشار دادم .
هیچ تپشی نبود .
داد زدم : خدا …
بهارمرده بود .
من هیچی نفهمیدم .
ولو شدم رو زمین .
هیچی نفهمیدم .
هیچکس نمی فهمه من چی میگم .
هنوز صدای خنده هاش تو گوشم می پیچه ٫
هنوزم اشک توی چشام جمع می شه ٫

نوشته شده در چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:,ساعت 16:55 توسط ali davinchi| |

خدايا..
جاي سوره اي به نام " عشق " در قرآنت خالي ست ،

که اينگونه آغاز ميگردد :

و قسم به روزي که قلبت را مي شکنند و جز خدايت مرهمي نخواهي يافت  به چشمي اعتماد کن که به جاي صورت به سيرت تو مي نگرد ، به دلي دل بسپار که جاي خالي برايت داشته باشد و دستي را بپذير که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است.

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

مي توان آيا به دل دستور داد؟

مي توان آيا به دريا حکم کرد

که دلت را يادي از ساحل مباد؟

موج را آيا توان فرمود، ايست!

باد را فرمود، بايد ايستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را

بي گزاره در نهاد ما نهاد

خوب مي دانست تيغ تيز را

در کف مستي نمي بايست داد

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

بي تو يك شب در اين فاصله ها خواهم مرد


مثل يك بيت ته قافيه ها خواهم مرد


تو كه رفتي همه ي ثانيه ها سايه شدند


سايه در سايه ي اين ثانيه ها خواهم مرد

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

گر محبت ثمرش سوختن و ساختن است


یا به دنبال محبت سر خود باختن است


من به میدان رفاقت گذرم از سر خویش


تا بدانی که این حاصل دوست داشتن است

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

گفتم : تو ش‍‍‍‍ـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟

گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟

گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟

گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟

گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر

نوشته شده در چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:,ساعت 16:54 توسط ali davinchi| |

ديدي فرهاد را بردن / به آنجا که عاشقان مردند
ديدي شيرين را بردن / به آنجا که معشوق را کشتند 
اي کاش بس رويا نبود / عاشق فداي معشوق شده بود 
فرياد فرهاد دله عاشقان را شکست / اشک فرهاد قلب دنيارا شکست
فرهاد کوه کان دگر شکست / فرهاد حال خود شکسته است
معشوق عاشق را گذاشت رفت / شيرين فرهاد را بي‌ شيرين گذاشت
فرهاد هنوزم با شيرينش هست / فرهاد هنوزم عاشق شيرينش هست 
اي کاش شيرينه فرهاد خاطره نبود /‌اي کاش شيرينه فرهاد بس يک رويا نبود 
فرهاد زندست با شيرينش / فرهاد زندست با پري ذهنش

 تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد 

 

زندگی زيباست زشتی ‌های آن تقصير ماست
در مسيرش هرچه نازيباست آن تدبير ماست
زندگي آب رواني است روان مي‌گذرد
آنچه تقدير من و توست همان می ‌گذرد

 تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

فکر مي کرديم عاشقی هم بچگيست ... اما حيف اين تازه اول يک زندگيست
زندگی چيزيست شبيه يک حباب ... عشق آباديه زيبايی در سراب
فاصله با آرزو های ما چه کرد ... کاش می شد در عاشقی هم توبه کرد !!!

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

اگه يك روز فكر كردي نبودن يه كسي بهتر از بودنش چشمات و ببند و اون لحظه اي كه اون كنارت نباشه و به خاطر بيار اگه چشمات خيس شد بدون داري به خودت دروغ ميگي و هنوز دوستش داري
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

ویلیام شکسپیر میگه : زمانی که فکر می کنی تو 7 تا آسمون 1 ستاره هم نداری یکی یه گوشه دنیا هست که واسه دیدنت لحظه شماری می کنه... 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

.پازل دل یکی رو بهم ریختن هنر نیست ..... هر وقت با تیکه های شکسته ی دل یک نفر یک پازل دل جدید براش ساختی هنر کردی
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

هيچكس تنهاييم را حس نكرد لحظه ويرانيم را حس نكرد در تمام لحظه هايم هيچكس وسعت حيرانيم را حس نكرد (( بي كس و تنهاييم را حس نكرد)) آنكه سامان غزل هايم از اوست بي سر و سامانيم را حس نكرد.

نوشته شده در چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:,ساعت 16:51 توسط ali davinchi| |

من به گل های قالی عادت دارم
و صدایم تا گوش دیواری می رسد
 
که پنجره تابلوی یست
 
از جوانی آسمان
 
بر سینه اش
 
و فصل ها
 
مداد رنگی های دخترم
 
وقتی از خانه سیر می شوند
 
و چشم هایم
 
در دور دست های دفتر نقاشی اش
 
پرنده می شوند
 
و دست هایم
 
گاهی مو هایم را رها می کنند
 
برای آتش زدن سیگاری
 
که تقویم را جلو براند
 
و پاهایم
 
سال هاست زیر میز خاک می خورند
نوشته شده در چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:,ساعت 11:49 توسط ali davinchi| |

چه زیباست قطرات اشکی که 
 
بیهوده و بی دلیل با فکر کردن
 
به گذشته و اینکه در آینده چه 
 
خواهد شد...فرو ریزند.....!!!
 
 
 
 
 
 
نوشته شده در چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:,ساعت 11:46 توسط ali davinchi| |

کاش میشد لحظه ها را قاب کرد,روزهای تیره راخواب کرد.

کاش میشد با محبت دلها را باز کرد,درکنار اشک و لبخندزندگی اغاز کرد

بین رویایی شبانه جستجویت میکنم,نرگس عشق منی هر لحظه بویت میکنم,

برگ برگ خاطراتم را خزان بر پا دارد,ای گل ناز بهاری ارزویت میکنم. 

دوست دارم♥

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

از راه دور تو را می پرستم ای قبله ی امید من...از راه دور به تو عشق می ورزم تادیگر آن فاصله ها را احساس نکنی...و تو را در اغوش محبت های خودم می فشارم ... از راه دور نیز میتوانی دستت را در دستانم بگذاری ... و با هم قدم بزنیم... به خواب عاشقی میروم تا این رویا برایم زنده شود...این فاصله ها با عشق و محبتاز بین می برم و کاری می کنم که همیشه احساس کنی در کنار منی و این است یک خواب عاشقانه... خواب نگاه به چشمان هم خواب با هم بودنمان...آری این است یک فاصله دور اما عاشقانه...

دوست دارم♥

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

من زنده ام و زندگی را دوست دارم چون تمام زندگیم تو هستی...عاشقم و عشق را دوست دارم چون معشوقم تو هستی ... دلم دریاست و دریا را دوست دارم چون اقیانوسم تو هستی... دوست دارم دوست داشتن راچون تنها کسی که دوست دارم تو هستی...

دوست دارم♥

نوشته شده در چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:,ساعت 11:43 توسط ali davinchi| |

 

عشق

 

همین خنده های ساده توست

 

وقتی بـا تمـام غصه هایت میخنـدی

 

تـا من از تمـام غصه هایـم رهــا شوم...!!!

نوشته شده در چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:,ساعت 11:42 توسط ali davinchi| |

شراب هم به مستی ام حسادت می کند
آنگاه که خمار یک لحظه
دیدن تو می شوم . . .
.
.
.
آنقدر ها هم
روی وقار من حساب نکن…
قطب زمین هم که باشم
تو را که میبینم
یخ هایم آب میشود…
.
.
.
تمام لذتهای دنیا واسه زمانیه که اصلا انتظارشو نداری
ولذتی بالاترازدوست داشتن نیست، پس حالا که انتظارشو نداری:
” دوستت دارم”.
.
.
.
دلم برای لمس نگاهت سخت دلتنگی میکند ،
به کدامین بهانه حواسش را پرت کنم !
.
.
.
اگـــَـــــر دیوانگی نـیـسـت پَس چیست ؟
وقتی در این دُنیای بـه این بزرگـــی . . .
دلت فقط هـــــَـــــوای یک نفر را میڪُند…!
.

.
.
کجا هستی ؟ به آسمان نگاه کن ، بگذار دلخوشی ام این باشد که آسمانمان یکیست
.
.
.
حرف میزنی اما تلخ ! محبت میکنی ولی سرد !
چه اجباری است دوست داشتن من ؟
.
.
.
کاش جنس دلها از کاغذ بود نه از شیشه ! آری ، سوختن بهتر از شکستن است
.
.
.
پشت دیوار کج فاصله ها پنهانیم / غربت دل را به خدا میدانیم
گرچه دوریم ز هم با همه ی خاطره ها / به امید خبری تازه ز هم میمانیم
.
.
.
دلم کار دست است ، خودم بافتمش !
تارش را از سکوت ، پودش را از تنهایی ، همین است که “خریدار” ندارد
.
.
.
هرچه دلم را خالی میکنم باز پر میشود از تو ، چه برکتی دارد دوست داشتنت
.
.
.
دنیا فهمید خیلى حقیراست وقتی گفتم یک موی تورا به اونمیدهم
.
.
.
یــک لبخنـــدم را بسته بندی کرده ام …
برای روزی که اتفاقی تـــو را می بینم …
آنقدر تمـــــــــیز میخندم که به خوشبختــــی ام حســــادت کنـــی …
.
.
.
دیگر اصلا اشک نمی ریزم ، نمیدانم دارم بزرگ میشوم یا سنگ
.
.
.
به هواى گرماى آغوشت چه بى محابا برهنه کردم احساسم را…
غافل از اینکه
این روزها هواى حوالى احساست
زمستان زمھریر است…
.
.
.
.
تراشکار ماهری شدم بسکه تو نیامدی و من برای دلم بهانه تراشیدم !
.
.
.
من باور دارم که دو انسان از قلبشان به هم متصلند،
و مهم نیست که چه کار می کنید،
که هستید و کجا زندگی می کنید؛
اگر مقدر شده که دو نفر با هم باشند،
هیچ مرز و مانعی بین آنها وجود نخواهد داشت.
(جولیا رابرتز)
.
.
.
خسته ام ! نه اینکه کوه کنده باشم ، نه ، دل کنده ام
.
.
.
من بی تو یک بوسه ی فراموش شده ام ،
یک شعر پر از غلط ، یک پرنده ی بی آسمان ،
یک نسیم سرگردان ، یک رویای ناتمام
.
.
.
دستهایت را زیر تنهاییم ستون کن که من از آوارگی بی تو بدون میترسم …
.
.
.
با استناد به قانون جرایم رابطه ای ،
شما طبق مصادیق مجرمانه به علت دلبری و ایجاد دلتنگی
محکوم به حبس ابد در قلب اینجانب میباشید ،
دوران محکومیت شما از هم اکنون آغاز میگردد
.
.
.
آن کسی را که دوست داشتم آدم با گذشتی بود ، از من هم گذشت
.
.
.
اگر روزی رسیدی که من نبودم تمام وصیتم به تو این است :
” خوب بمان ” از آن خوب هایی که من عاشقش بودم … !!
.
.
.
خوش به حالت آدم ، خودت بودی و حوایت ، کسی نبود که حوایت را هوایی کند
.
.
.
تصمیمم را گرفته ام ….
از امشب…. تمام احساسی که به ” تو ” دارم را بیان می کنم…
می گویم که دوستت دارم , دلتنگتم , به آغوشت نیاز دارم !
به درک که مغرور میشوی ,
یا اینکه کمتر دوستم خواهی داشت و یا حتی ترکم می کنی و تنها می مانم !
مهم این است :
شاید فردایی نباشد , که عشقم را به پایت بریزم !
پس :
گل نازم عاشقانه و صادقانه ” دوستت دارم ” !
.
.
.
.
مــــیـدانــــــی ؟
همه را امـــتــحــــان کــــــــــــــرده ام !
قرص خــــواب و مـسکن
روانـشـنــــاس
خــــنـــده هـای زورکــــی . . .
هـنـدزفـری تـوی گـوش و گــــریــه کـردن
ســــیـگــــــــــــــار و مــشــروبـــــــــــ . . .
دوســتـــــــــــان جـــــدیــد. . .
دل من این حـــــــــرفـهـا حـــالـیـش نـمیشود !
آغــوشـتـــــــ را مـیـخـــــــــــواهـم . . .
بـــــــرگــــــرد . . .

نوشته شده در چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:,ساعت 11:40 توسط ali davinchi| |

من زندگی را دوست دارم 

ولی از زندگی دوباره میترسم

دین را دوست دارم 

ولی از کشیک ها میترسم 

قانون را دوست دارم 

ولی از پاسبان ها میترسم

عشق را دوست دارم 

ولی از زن ها میترسم

کودکان را دوست دارم 

ولی از اینه میترسم 

سلام را دوست دارم 

ولی از زبانم میترسم

من میترسم،پس هستم 

این چنین میگذرد روز و روزگار من

من روز را دوست دارم

ولی از روزگار میترسم

نوشته شده در چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:,ساعت 11:39 توسط ali davinchi| |

باز باران با ترانه،

میخورد بر بام خانه،

خانه ام کو؟

خانه ات کو؟

ان دل دیوانه ات کو؟

..... 

روزهای کودکی کو؟

فصل خوب کودکی کو؟

یادت اید روز باران،

گردش یک روز دیرین!

پس چی شد، دیگه کجا رفت؟

خاطرات خوب و شیرین!

در دل ان کوی بن بست، 

در دل تو ارزو هست؟

کودک خوشحال دیروز،

غرق در غم های امروز،

یاد باران رفته از یاد،

ارزوها رفته بر باد،

باز باران، باز باران...،

میخورد بر بام خانه،

بی ترانه، بی بهانه،شایدم،گم کرده خانه...!

نوشته شده در چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:,ساعت 11:37 توسط ali davinchi| |

نه تو میمانی و نه اندوه 

و نه هیچیک از مردم این ابادی....

 

به حباب نگران لب یک رود قسم 

 وبه کوتاهی ان لحظه ی شادی که گذشت...

 

غصه هم میگذرد ...

انچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

 

لحظه ها عریانند

به تن لحظه ی خود 

جامه ی اندوه مپوشان هرگز.....

 

نوشته شده در چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:,ساعت 11:37 توسط ali davinchi| |

اگر کسي تو را با تمام مهربانيت دوست نداشت ...

دلگير مباش که نه تو گناهکاري نه او ......!!!

آنگاه که مهر می ‌ورزی مهربانيت تو را

اگر کسي تو را با تمام مهربانيت دوست نداشت ...

دلگير مباش که نه تو گناهکاري نه او ......!!!

آنگاه که مهر می ‌ورزی مهربانيت تو را

زيباترين معصوم دنيا مي‌کند ...

پس خود را گناهکار مبين......

من عيسي نامي را ميشناسم که

ده بيمار را در يکروز شفا داد ...

و تنها يکي سپاسش گفت !!!

من خدايي ميشناسم كه ابر رحمتش به زمين و زمان باريده ...

يکي سپاسش مي گويد و هزاران نفر کفر.... !!!

پس مپندار بهتر از آنچه عيسي و خدايش را سپاس گفتند ...

از تو براي مهربانيت قدرداني ميکنند !!!

خوبي دليل جاودانگي تو خواهد شد ...

پس به راهت ادامه بده !!!

نوشته شده در چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:,ساعت 11:36 توسط ali davinchi| |

این روزهـــــا چـه قدر چشــمانم روشن می بینــــد ...
 
آن قــدر روشن!!
 
که با خود می پنـدارم که نکند یعقــــوب پیامبــــــر باشم ...
 
یعــقوب یه هنگام تماشـای یوسفـــش ..
 
امـا من یوســـف ندیده چشمــم روشـــن است ...
 
 
چشـــم روشن ، دل روشــــن به دنبـــــال دارد ...
 
و دل روشـــن ...
 
راه روشــــن ...
 
انشــــــــــــــــاا...
نوشته شده در چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:,ساعت 11:35 توسط ali davinchi| |

ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮕﻪ . . . .

ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﻧﯿﻮﻣﺪﻥ ﻣﻌﻠﻢ ....

ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺢ ﻭ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﺳﺮﻭﺩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﻭﻝ
ﻫﻔﺘﻪ ....

ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻂ ﮐﺸﯽ ﮐﻨﺎﺭﺩﻓﺘﺮ ﻣﺸﻖ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ آبی ﻭ ﻗﺮﻣﺰ ....

ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﭘﺎﮎﮐﻦ ﻭ ﮔﭻ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ ....

ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﻌﻠﻢ ....

ﺑﺮﺍﯼ ﻟﯿﻮﺍﻧﺎﯼ ﺁﺑﯽ ﮐﻪ ﻓﻠﻮﺕ ﺩﺍﺷﺖ ....

ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻥ ....

ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻪ ﻱ ﺩﻟﺨﻮﺷﻴﻬﺎﻱ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ...:(

نوشته شده در چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:,ساعت 11:35 توسط ali davinchi| |

ای نام تو بهترین سرآغاز   بی‌نام تو نامه کی کنم باز
ای یاد تو مونس روانم   جز نام تو نیست بر زبانم
ای کار گشای هر چه هستند   نام تو کلید هر چه بستند
ای هیچ خطی نگشته ز اول   بی‌حجت نام تو مسجل
ای هست کن اساس هستی   کوته ز درت دراز دستی
ای خطبه تو تبارک الله   فیض تو همیشه بارک الله
ای هفت عروس نه عماری   بر درگه تو به پرده داری
ای هست نه بر طریق چونی   دانای برونی و درونی
ای هرچه رمیده وارمیده   در کن فیکون تو آفریده
ای واهب عقل و باعث جان   با حکم تو هست و نیست یکسان
ای محرم عالم تحیر   عالم ز تو هم تهی و هم پر
ای تو به صفات خویش موصوف   ای نهی تو منکر امر معروف
ای امر تو را نفاذ مطلق   وز امر تو کائنات مشتق
ای مقصد همت بلندان   مقصود دل نیازمندان
ای سرمه کش بلند بینان   در باز کن درون نشینان
ای بر ورق تو درس ایام   ز آغاز رسیده تا به انجام
صاحب توئی آن دگر غلامند   سلطان توئی آن دگر کدامند
راه تو به نور لایزالی   از شرک و شریک هر دو خالی
در صنع تو کامد از عدد بیش   عاجز شده عقل علت اندیش
ترتیب جهان چنانکه بایست   کردی به مثابتی که شایست
بر ابلق صبح و ادهم شام   حکم تو زد این طویله بام
گر هفت گره به چرخ دادی   هفتاد گره بدو گشادی
خاکستری ار ز خاک سودی   صد آینه را بدان زدودی
بر هر ورقی که حرف راندی   نقش همه در دو حرف خواندی
بی‌کوه کنی ز کاف و نونی   کردی تو سپهر بیستونی
هر جا که خزینه شگرفست   قفلش به کلید این دو حرفست
حرفی به غلط رها نکردی   یک نکته درو خطا نکردی
در عالم عالم آفریدن   به زین نتوان رقم کشیدن
هر دم نه به حق دسترنجی   بخشی به من خراب گنجی
گنج تو به بذل کم نیاید   وز گنج کس این کرم نیاید
از قسمت بندگی و شاهی   دولت تو دهی بهر که خواهی
از آتش ظلم و دود مظلوم   احوال همه تراست معلوم
هم قصه نانموده دانی   هم نامه نانوشته خوانی
عقل آبله پای و کوی تاریک   وآنگاه رهی چو موی باریک
توفیق تو گر نه ره نماید   این عقده به عقل کی گشاید
عقل از در تو بصر فروزد   گر پای درون نهد بسوزد
ای عقل مرا کفایت از تو   جستن ز من و هدایت از تو
من بددل و راه بیمناکست   چون راهنما توئی چه باکست
عاجز شدم از گرانی بار   طاقت نه چگونه باشد این کار
می‌کوشم و در تنم توان نیست   کازرم تو هست باک از آن نیست
گر لطف کنی و گر کنی قهر   پیش تو یکی است نوش یا زهر
شک نیست در اینکه من اسیرم   کز لطف زیم ز قهر میرم
یا شربت لطف دار پیشم   یا قهر مکن به قهر خویشم
گر قهر سزای ماست آخر   هم لطف برای ماست آخر
تا در نقسم عنایتی هست   فتراک تو کی گذارم از دست
وآن دم که نفس به آخر آید   هم خطبه نام تو سراید
وآن لحظه که مرگ را بسیجم   هم نام تو در حنوط پیچم
چون گرد شود وجود پستم   هرجا که روم تو را پرستم
در عصمت اینچنین حصاری   شیطان رجیم کیست باری
چون حرز توام حمایل آمود   سرهنگی دیو کی کند سود
احرام گرفته‌ام به کویت   لبیک زنان به جستجویت
احرام شکن بسی است زنهار   ز احرام شکستنم نگهدار
من بیکس و رخنها نهانی   هان ای کس بیکسان تو دانی
چون نیست به جز تو دستگیرم   هست از کرم تو ناگزیرم
یک ذره ز کیمیای اخلاص   گر بر مس من زنی شوم خاص
آنجا که دهی ز لطف یک تاب   زر گردد خاک و در شود آب
من گر گهرم و گر سفالم   پیرایه توست روی مالم
از عطر تو لافد آستینم   گر عودم و گر درمنه اینم
پیش تو نه دین نه طاعت آرم   افلاس تهی شفاعت آرم
تا غرق نشد سفینه در آب   رحمت کن و دستگیر و دریاب
بردار مرا که اوفتادم   وز مرکب جهل خود پیادم
هم تو به عنایت الهی   آنجا قدمم رسان که خواهی
از ظلمت خود رهائیم ده   با نور خود آشنائیم ده
تا چند مرا ز بیم و امید   پروانه دهی به ماه و خورشید
تا کی به نیاز هر نوالم   بر شاه و شبان کنی حوالم
از خوان تو با نعیم‌تر چیست   وز حضرت تو کریمتر کیست
از خرمن خویش ده زکاتم   منویس به این و آن براتم
تا مزرعه چو من خرابی   آباد شود به خاک و آبی
خاکی ده از آستان خویشم   وابی که دغل برد ز پیشم
روزی که مرا ز من ستانی   ضایع مکن از من آنچه مانی
وآندم که مرا به من دهی باز   یک سایه ز لطف بر من انداز
آن سایه نه کز چراغ دور است   آن سایه که آن چراغ نوراست
تا با تو چو سایه نور گردم   چون نور ز سایه دور گردم
با هر که نفس برآرم اینجا   روزیش فروگذارم اینجا
درهای همه ز عهد خالیست   الا در تو که لایزالیست
هر عهد که هست در حیاتست   عهد از پس مرگ بی‌ثباتست
چون عهد تو هست جاودانی   یعنی که به مرگ و زندگانی
چندانکه قرار عهد یابم   از عهد تو روی برنتابم
بی‌یاد توام نفس نیاید   با یاد تو یاد کس نیاید
اول که نیافریده بودم   وین تعبیه‌ها ندیده بودم
کیمخت اگر از زمیم کردی   با زاز زمیم ادیم کردی
بر صورت من ز روی هستی   آرایش آفرین تو بستی
واکنون که نشانه گاه جودم   تا باز عدم شود وجودم
هرجا که نشاندیم نشستم   وآنجا که بریم زیر دستم
گردیده رهیت من در این راه   گه بر سر تخت و گه بن چاه
گر پیر بوم و گر جوانم   ره مختلف است و من همانم
از حال به حال اگر بگردم   هم بر رق اولین نوردم
بی‌جاحتم آفریدی اول   آخر نگذاریم معطل
گر مرگ رسد چرا هراسم   کان راه بتست می‌شناسم
این مرگ نه، باغ و بوستانست   کو راه سرای دوستانست
تا چند کنم ز مرگ فریاد   چون مرگ ازوست مرگ من باد
گر بنگرم آن چنان که رایست   این مرگ نه مرگ نقل جایست
از خورد گهی به خوابگاهی   وز خوابگهی به بزم شاهی
خوابی که به بزم تست راهش   گردن نکشم ز خوابگاهش
چون شوق تو هست خانه خیزم   خوش خسبم و شادمانه خیزم
گر بنده نظامی از سر درد   در نظم دعا دلیریی کرد
از بحر تو بینم ابر خیزش
نوشته شده در چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:,ساعت 11:29 توسط ali davinchi| |

روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است.
ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود.
بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید.
کودکان به محض این که موضوع جایزه مطرح شد به درون انبار هجوم آوردند و تمامی کپّه های علف و یونجه را گشتند امّا باز هم ساعت پیدا نشد.
کودکان از انبار بیرون رفتند و درست موقعی که کشاورز از ادامۀ جستجو نومید شده بود، پسرکی نزد او آمد و از وی خواست به او فرصتی دیگر بدهد.
کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود اندیشید، "چرا که نه؟ به هر حال، کودکی صادق به نظر میرسد."

پس کشاورز کودک را به تنهایی به درون انبار فرستاد.
بعد از اندکی کودک در حالی که ساعت را در دست داشت از انبار علوفه بیرون آمد.
کشاورز از طرفی شادمان شد و از طرف دیگر متحیّر گشت که چگونه کامیابی از آنِ این کودک شد.
پس پرسید، "چطور موفّق شدی در حالی که بقیه کودکان ناکام ماندند؟"
پسرک پاسخ داد، "من کار زیادی نکردم؛ روی زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک تاک ساعت را شنیدم و در همان جهت حرکت کردم و آن را یافتم."

ذهن وقتی که در آرامش باشد بهتر از ذهنی که پر از مشغله است فکر میکند.
هر روز اجازه دهید ذهن شما اندکی آرامش یابد و در سکوت کامل قرار گیرد و سپس ببینید چقدر با هوشیاری به شما کمک خواهد کرد زندگی خود را آنطور که مایلید سر و سامان بخشید.

 

نوشته شده در چهار شنبه 22 آبان 1392برچسب:,ساعت 2:23 توسط ali davinchi| |

نوشته شده در شنبه 18 آبان 1392برچسب:,ساعت 13:27 توسط ali davinchi| |


Power By: LoxBlog.Com